68 - همچو كوهى سخت
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْوقتى كه امير مؤ منان على (ع ) زمام امور خلافت را به دست گرفت ، روزى در (( نخيله )) (سرزمين نزديك كوفه
) بود، پنجاه نفر از يهوديان به محضر آن حضرت رسيده و عرض كردند: ما در كتاب هاى خود ديده ايم كه خبر
داده اند از سنگ عظيم كه نام هفت نفر از پيامبران در آن نوشته شده و آن سنگ در همين سرزمين است ولى هر
چه كاوش كرديم آن را نيافتيم .امام على (ع ) متوجه خدا شد و از درگاهش خواست كه آن ريگ ها را از روى سنگ بردارد، ناگهان طوفانى گرفت و
تمام آن ريگ ها را به اطراف پراكنده ساخت و در نتيجه ، سنگ نمايان شد و على (ع ) به يهوديان فرمود: آن
نام ها در آن جانب سنگ كه روى زمين قرار گرفته ، ثبت شده است .آن ها با بيل و كلنگى كه همراه داشتند، هر چه در توانشان بود كوشيدند، تا سنگ را به آن سو برگردانند،
ولى از عهده اين كار برنيامدند.در اين وقت امير مؤ منان على (ع ) پيش آمد و با دست پرتوان خود، آن سنگ را به جانب ديگر انداخت ، در
نتيجه آن سوى سنگ كه نام هفت پيامبر، در آن نوشته شده بود، آشكار شد.يهوديان ديدند در آن ، نام اين پيامبران نوشته شده : نوح و ابراهيم و موسى و داود و سليمان و عيسى و
محمد(عليهم السلام جميعا).همان جا و همان دم نور حقانيت اسلام بر قلبشان تابيد و شهادتين را به زبان جارى كرده و قبول اسلام
نمودند.(78)
69 - وصى محمد
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْامير مؤ منان حضرت على (ع ) در سفرى با يكى از يهوديان خيبر، هم سفر گرديد، با هم حركت كردند تا به
رودخانه اى كه عرض طولانى داشت و آب در آن بود رسيدند، در آن جا پل يا وسيله ديگرى نبود، كه به آن طرف
رودخانه بروند، با توجه به اين كه ، يهودى ، على (ع ) را نمى شناخت .يهودى آهسته دعايى خواند و بر روى آب به راه افتاد، بى آن كه غرق شود، خود را به آن سوى رودخانه رساند.سپس رو به على (ع ) كرد و گفت : لو عرفت كما عرفت لجزت كما جزت : (( اگر آن چه را من مى دانم تو مى دانستى
(آن را مى گفتى ) و همانند من از روى آب به اين طرف مى آمدى ، بى آن كه غرق شوى )) .على (ع ) فرمود: اى يهودى همان جا توقف كن ، تا من نيز بيايم .حضرت على (ع ) متوجه خدا شد، و به اذن پروردگار از روى آب قدم برداشت ، و خود را به آن سوى رودخانه
رساند.يهودى تعجب كرد و به دست و پاى على (ع ) (كه آن حضرت را نمى شناخت ) افتاد و عرض كرد: (( اى جوان ! چه گفتى
كه آب در زير پاى تو مانند سنگ سخت شد و از روى آن به اين طرف آمدى ؟! ))
امام على (ع ) به او فرمود: (( تو چه گفتى كه بر آب قدم نهادى و رد شدى ؟ ))
يهودى گفت : (( من خدا را به وصى اعظم محمد (ص ) خواندم ، خداوند به من لطف كرد، و از روى آب گذشتم )) .حضرت على (ع ) فرمود: (( آن وصى محمد(ص ) من هستم )) .