ابوعبدالله محدث مى رفتيم ، بعد كم كم معلوم شد او از دشمنان سر سخت على (ع ) است ، گاهى هم گوشه هايى
مى زد، جسارت هايى هم به على بن ابى طالب (ع ) مى كرد، ما دو نفر او را نصيحت و خير خواهى مى كرديم ، ولى
او مى گفت : من همين هستم تا دفعه ديگر كه به فاطمه (س ) زهراء جسارت كرد، ما ديگر تصميم گرفتيم نرويم ،
گفتيم فايده اش چيست ما نزد چه كسى درس بخوانيم ؟! بالاخره شب در عالم رؤ يا شاه ولايت ماه هدايت
اسدالله الغالب على بن ابى طالب (ع ) را ديدم در خانه ابوعبدالله محدث است اميرالمؤ منين (ع ) به او
تغير كرد به شيخ فرمود: مگر من با تو چه كردم ؟ (مثلى مى زنند - دوستى بى جا مى شود - دشمنى بى جا نمى شود)
آيا نمى ترسى خدا كورت كند.تا اين را فرمود، اشاره به چشم راست شيخ كرد در خواب ديدم ، چشم راستش كور شد از خواب بيدار شدم .صبح كه شد گفتم : با رفيقم برويم پيش شيخ خواب ديشب را بگويم و او را قهر على بن ابى طالب (ع ) بترسانم
از خانه كه بيرون ديدم رفيقم رو به خانه من مى آيد گفتم : رفيق كجا؟ گفت : ديشب خوابى ديده ام آمده ام
برايت بگويم . گفتم : چه ديدى ؟ عين خوابى كه من ديده بودم او هم ديده بود، گفت : بله ، در خواب ديدم
اميرالمؤ منين (ع ) اشاره فرمود چشم راست شيخ كور شد و من آمدم با تو برويم پيش اين شيخك نصيحتش كنيم
بگوييم دست بردارد.گفتم : من هم همين خواب را ديده ام هر دو يك خواب را ديده ايم دو نفرى آمديم درب منزل ، در زديم زن تو
خانه آمد پشت در گفت : امروز درس نيست .گفتيم : چرا درس نيست ، كار داريم ما مى خواهيم شيخ را ببينيم .گفت : امروز شيخ حال ندارد - ناله مى كند گرفتارى دارد بالاخره ما اصرار كرديم گفتيم : ما بايد او را
حتما ملاقات كنيم . زن گفت : امروز حالش خراب است از وقتى كه بيدار شده است ، روى چشم راستش دست گذاشته
فرياد مى زند، على كورم كرد. ما دو تا گفتيم : در را باز كن ما براى همين آمده ايم . در را باز كرد دو
نفرى آمديم ديديم اين بدبخت افتاده از درد چشمش ناله و استغاثه مى كند.همين كه وارد شديم ، گفت : على (ع ) آخر مرا كور كرد.ما دو نفر گفتيم : ما ديشب خودمان در خواب اين جريان را ديديم كه اميرالمؤ منين (ع ) اشاره بر چشم تو
كرد و كور شدى . بيا و دست بردار تا شايد خدا تو را شفا بدهد چشمت هم به لطف آقا خوب شود.يك دفعه گفت : اگر على چشم ديگرم را هم كور كند، من دست از دشمنى او بر نمى دارم (چه قدر شقاوت است ؟!)
بالاخره ما بلند شديم آمديم . باز در خواب همان جريان را ديديم . آقا چشم چپش را هم كور كرد. بعد آمديم
براى ملاقتش دو تا چشمش كور شده ، اما دشمنى اش بيشتر شده (326) آخرش با كفر و زندقه از دار دنيا رفت
.(327)
284 - زنجير برگردن جنازه
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْنقل كرده اند: شبى كليددار روضه مطهر حضرت على (ع )، آن حضرت را در عالم رؤ يا ديد كه خطاب به وى
فرمودند: جنازه اى را مى آورند كه بر استرى قرار گرفته است ، يك چشم مركب و جسد كور است ، اجازه ندهيد
جنازه اى با اين مشخصات در كنار مرقد من دفن شود.صبح كه شد كليددار رؤ ياى خويش را براى خادمين حرم امام اول نقل نمود، همه بيرون رفتند و در انتظار
ورود جنازه اى با آن اوصاف گشتند، ناگاه جسدى با همان علايم را مشاهده كردند و مانع از دخول آن به حرم
شدند.كليددار بار ديگر حضرت على (ع ) را در خواب ديد كه فرمودند: مگر مانع نكردم تو را از اين برنامه ! پس چرا
خلاف آن عمل شد؟ و فرمودند: فلان شخص چندين درهم رشوه گرفت و به دفن جنازه مزبور مبادرت نمود.گويند: صبح آن روز وقتى قبر وى را شكافتند ديدند در گردنش زنجير محكمى است .(328)