299 - قبه منوره على (ع ) - 320 [س‍ی‍ص‍د و ب‍ی‍س‍ت‌] داس‍ت‍ان‌ از م‍ع‍ج‍زات‌ و ک‍رام‍ات‌ ام‍ی‍رال‍م‍ؤم‍ن‍ی‍ن‌ ع‍ل‍ی‌ (علیه السلام) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

320 [س‍ی‍ص‍د و ب‍ی‍س‍ت‌] داس‍ت‍ان‌ از م‍ع‍ج‍زات‌ و ک‍رام‍ات‌ ام‍ی‍رال‍م‍ؤم‍ن‍ی‍ن‌ ع‍ل‍ی‌ (علیه السلام) - نسخه متنی

عباس عزیزی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

299 - قبه منوره على (ع )

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ


در جلد دوم دارالسلام ص 54 محدث نورى (ره ) مى نويسد: شخصى از تحصيل داران ماليات ، يكى از زوار
اميرالمؤ منين (ع ) را در نجف به شدت مضروب ساخت به طورى كه آن مرد از زندگى خود نااميد شد، به تحصيل
دار گفت : شكايتت را به اميرالمؤ منين (ع ) مى كنم ، جواب داد: هر چه مى خواهى بكن من از اين حرف ها نمى
ترسم . صبحگاه هنگام تشرف با اشك جارى عرض كرد: يا على من زاير تو هستم سزاوار است زايرين خود را حفظ
فرمايى ، عرض نياز به پيشگاه تو آورده ام و پناهنده به آستان مقدست شده ام ، يا على فلانى به من اين
چنين ستم كرده ، داد مرا از او بگير. هنگام ظهر براى بار دوم مشرف شد و حاجت خود را تكرار نموده ،
شامگاه نيز همين كار را كرد.

در اين سه وقت كسانى كه از زوار شاهد بيدادگرى تحصيل دار بودند، همراه او آمين مى گفتند. همان شب در
خواب مردى را سوار بر اسب سفيدى ديد كه با تمام مشخصات او را صدا مى زند. پرسيد: شما كيستيد؟

جواب داد: تو به زيارت من آمده اى ؟ من على بن ابى طالب (ع ) خواستم دست و پاى مباركش را ببوسم . فرمود:

همان جا بايست ، ديگر مرا قدرتى نماند كه از جا حركت كنم فرمود: از فلانى شكايت دارى ؟

عرض كردم : بلى مرا براى ارادت به شما آزار كرده ، فرمود: به واسطه خاطر ما از او بگذر.

عرض كردم : نمى گذرم تا سه مرتبه تكرار نمود من قبول نكردم .

در اين هنگام از خواب بيدار شدم . داستان خواب را براى زايرين شرح دادم و همه گفتند: خوب است فرمان
مولا را اطاعت كنى سه روز متوالى من شكايت مى كردم و شامگاه همان خواب را مى ديدم كه حضرت مى فرمود: از
او به واسطه خاطر ما بگذر.

شب سوم فرمود: من مايلم از او بگذرى تا پاداش يك كار خوبى كه آن مرد كرده داده باشم .

پرسيدم : چه كار كرده ؟

فرمود: در فلان تاريخ با عده اى به طرف بغداد مى رفت عبورشان از محلى افتاد كه قبه مرا مشاهده كردند،
در ميان اين عده تا چشم او به دور نماى بارگاه من افتاد تواضع نموده از اسب پياده شد، اينك مى خواهم
جبران اين كارش را بكنم او از دوستان ما خواهد شد در ضمن براى تو پاداشى در قيامت ضمانت مى كنم .

از خواب بيدار شدم فردا صبح او را ديدم گفت : به آقايت شكايت كردى ، جوابت را نداد؟

گفتم : مولايم ، جواب داد ولى فرمود: به واسطه يك كار خوبى كه انجام داده اى من از تو بگذرم ، آن كار
اين بود كه تو با عده اى از دهكده سموات به طرف بغداد مى رفتى ، همين كه چشمت به قبه منوره على (ع )
افتاد از اسب پياده شدى و مقدار زيادى از نظر احترام و تواضع پياده راه پيمودى تا محلى كه قبله را
ديگر نمى ديدى در ضمن آن جناب اجداد تو را به اين نام و نشان يك به يك به من فرمود.

تحصيل دار پيش آمد كه دست و پاى مرا ببوسد، گفت : به خدا هر چه فرموده درست است از من عذر خواست و به
ميمنت اين سعادت كه او را نصيب شده بود هزار دينار بين زوار تقسيم نموده ، آن ها را ضيافت شايانى
كرد.(346)

300 - حق بودن على (ع )

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ


محيى الدين اربلى گفت : روزى در خدمت پدرم بودم ، ديدم مردى نزد او نشسته و چرت مى زند و در آن حال
عمامه از سرش افتاد و جاى زخم بزرگى در سرش نمايان شد.

پدرم پرسيد: اين زخم چه بوده گفت : اين زخم را در جنگ صفين برداشتم به او گفتند: تو كجا و جنگ صفين كجا؟

گفت :

وقتى به مصر سفر مى كردم ، مردى از اهل غزه با من همراه گرديد در بين راه درباره جنگ صفين به گفتگو
پرداختيم همسفر من گفت : اگر من در جنگ صفين بودم شمشير خود را از خون على و يارانش سيراب مى كردم .

من هم گفتم : اگر من نيز در جنگ صفين بودم شمشير خود را از خون معاويه و پيروان او سيراب مى كردم اينك
من و تو از ياران على (ع ) و معاويه ملعون هستيم بيا با هم جنگ كنيم باهم در آويختيم و زد و خورد مفصلى
نموديم يك وقت متوجه شدم كه بر اثر زخمى كه بر سرم رسيده از هوش مى روم .

/ 162