نسبت به آل محمد(ص )، ناصبى شديد بود (بسيار آنها را دشمن داشت ) و از دوستان (( نجده )) حرورى (رييس
خوارج منسوب به قريه حرواء) به شمار مى آمد.خطاب ، بيمار شد و در بستر مرگ افتاد، من به خاطر همنشينى سابق و تقيه ، به عيادت او رفتم ، ديدم بى
هوش شده و در حال جان دادن است ، ناگاه شنيدم كه مى گفت :مالى ولك يا على : (( مرا به تو اى على (ع ) چه كار؟ )) (چرا با تو دشمنى كردم كه اكنون كيفر سختش را بنگرم
).ابن ابى يعفور مى گويد: بعدا به حضور امام صادق (ع ) رفتم و ماجراى جان كندن و سخن خطاب را، براى امام
صادق (ع ) بيان كردم .آن حضرت ، دوباره فرمود: رآه ورب الكعبه : (( به خداى كعبه ، او على (ع ) را ديد )) (يعنى خطاب ، هنگام مرگ
، على (ع ) را ديد، و فهميد كه دشمنى با آن حضرت ، چه باطن پرعذابى دارد.) (329)
286 - با آل على (ع ) هر كه درافتاد ور افتاد
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْيكى از ثقات نقل كرد كه چندى قبل از اين ، در كاشان مردى بود به نام آقا محمد على ، كه شغلش مباشر صنف
عطار متوجه امور ديوانى بود. ايشان قدغن كرده بود كه ديگر به هيچ وجه اجناس عطارى خريد و فروش نشود،
شخص سيد فقيرى به قدر يك من سريشم خريده و آن رابه شخص ديگرى فروخت . آن مرد ظالم مطلع شد در بازار به
او برخورد كرد و دشنام بسيارى به او داد و چند سيلى به رويش زد و آن بيچاره رفت در حالى كه مى گفت : جدم
سزاى تو را بدهد، وقتى آن ظالم اين جمله را شنيد برگشت و غلام خود را گفت : آن سيد را برگردانيد و چند
پشت گردنى به او زده و گفت : حال برو و به جدت بگو: كتف مرا بيرون آورد. روز ديگر آن ظالم تب كرد و در شب
كتف هاى او درد گرفت و روز دوم ورم شديد كرد، دوا به كتف هاى او ماليدند، روز چهارم جراحان تمام گوشت
هاى كتف او را تراشيدند به طورى كه سرهاى كتف او نمايان شد و روز هفتم مرد (( با آل على (ع ) هر كه در
افتاد ور افتاد )) (330) (331)
كرامات ديگر امام على (ع ) پس از شهادت
287 - كشف راز
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْوقتى كه اميرمؤ منان على (ع ) به شهادت رسيد، طبق وصيت آن حضرت ، امام حسن و ياران ، جنازه او را بر
زمين بلندى (در نزديكى كوفه ) كه عرب به آن (( نجف )) مى گفت ، بردند و به خاك سپردند.ولى قبر مقدس آن حضرت حدود 150 سال مخفى بود، و مردم نمى دانستند كه قبر آن حضرت در كجا واقع شده است .و علت اين مخفى كارى اين بود كه دشمنان پر كينه على (ع )، معاويه و فرزندان او (طاغوت هاى بنى اميه ) به
قبر آن حضرت دست نيابند و بى احترامى نكنند.تنها عده اندكى از خواص ، محل قبر آن حضرت را مى شناختند و مخفيانه دور از چشم طاغوتيان ، به زيارت
قبر شريف آن بزرگوار مى رفتند.وقتى هارون الرشيد (پنجمين خليفه عباسى ) به خلافت رسيد، روزى هارون در بيرون كوفه در دشت وسيع نجف ،
براى شكار و صيد آهو رفت و دستور داد كه ماءموران ، اطراف آن را مسدود كنند، و از هر سو جلوى آهوها را
بگيرند و آنها را به نقطه اى رم بدهند تا در تيررس ، خليفه قرار گيرند.در اين گير و دار، ناگاه هارون ديد يك گله آهو در يك جا اجتماع كرده اند، دستور داد، شكارچيان با سگ
هاى و بازهاى شكارى خود، از هر سو، آن گله را در محاصره خود قرار دهند، ولى وقتى آن گله احساس خطر
بيشتر كردند به سرعت بالاى بلندى رفتند و همان جا دست ها و پاهاى خود را در زمين افراشتند، عجيب اين
كه آهوها كاملا احساس آرامش مى كردند، و سگ ها و بازها وقتى به دنبال آنها بالاى تل مى رفتند در نيمه
راه سقوط مى نمودند.هارون و همراهان از مشاهده اين وضع اسرارآميز، حيران و بهت زده شدند، به راستى اين چه رازى است كه
آهوها در آن جا بست نشسته اند؟! و با اين كه وحشى هستند، رام شده اند و سگ ها و بازها نمى توانند به سوى