71 - مسلمان شدن هرمزان - 320 [س‍ی‍ص‍د و ب‍ی‍س‍ت‌] داس‍ت‍ان‌ از م‍ع‍ج‍زات‌ و ک‍رام‍ات‌ ام‍ی‍رال‍م‍ؤم‍ن‍ی‍ن‌ ع‍ل‍ی‌ (علیه السلام) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

320 [س‍ی‍ص‍د و ب‍ی‍س‍ت‌] داس‍ت‍ان‌ از م‍ع‍ج‍زات‌ و ک‍رام‍ات‌ ام‍ی‍رال‍م‍ؤم‍ن‍ی‍ن‌ ع‍ل‍ی‌ (علیه السلام) - نسخه متنی

عباس عزیزی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

حمد و سپاس خداوندى را كه در كتاب هايش نام مرا ذكر نموده است ، سپس على (ع ) به ياران فرمود: جلو
بياييد تا گفتار اين راهب را بشنويد، آن ها پيش آمدند و گفتار راهب را شنيدند، و خدا را شكر و سپاس
گفتند: سپس به سوى ميدان جنگ صفين رهسپار شدند، راهب نيز با آنها به راه افتاد، و در جنگ صفين به
شهادت رسيد، على (ع ) بر پيكر مقدس او نماز خواند و او را دفن كرد، و براى او بسيار طلب آمرزش نمود.(80)

71 - مسلمان شدن هرمزان

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ


در زمان خلافت عمر، اسيرى را آوردند و اسلام را بر او عرضه كردند ولى او نپذيرفت ، عمر دستور داد او
را بكشند. اسير گفت : تشنه هستم مرا نكشيد. ظرفى پر از آب برايش آوردند.

اسير گفت : در امان هستم آب بخورم ؟

عمر گفت : بلى . اسير آب را به زمين ريخت و عمر گفت : او را بكشيد؛ چون نيرنگ كرد. على (ع ) در مجلس حضور
داشت فرمود: نمى توانيد او را بكشيد؛ چون به او امان داديد.

عمر گفت : با او چه بايد بكنم ؟

حضرت فرمود: (( با قيمت عادلانه به يكى از مسلمانان بفروش )) .

عمر گفت : چه كسى او را مى خرد؟

حضرت فرمود: (( من )) .

عمر گفت : (( مال تو باشد )) .

على (ع ) ظرف را به دستش گرفت و دعا كرد، آب در ظرف جمع شد. اسير با ديدن اين صحنه مسلمان شد. حضرت نيز او
را آزاد كرد و او هميشه ملازم مسجد بود و عبادت مى كرد و او همان هرمزان بود.

وقتى كه ابولؤ لؤ عمر را ضربت زد، عبيدالله بن عمر خيال كرد هرمزان او را كشته است .

از اين رو وارد مسجد شد و او را كشت و جريان را به عمر گفتند.

عمر گفت : اشتباه كردى . ابولؤ لؤ به من ضربت زد و هرمزان غلام على (ع ) است .

سپس وصيت كرد، عبيدالله را قصاص كنند. اما وقتى عمر از دنيا رفت و عثمان خليفه شد، عبيدالله را قصاص
نكرد.

على (ع ) فرمود: اگر من خليفه مى شدم ، او را مى كشتم . وقتى كه عثمان كشته شد، عبيدالله به سوى معاويه
فرار كرد. و در جنگ صفين در حالى كه دو شمشير حمايل داشت ، على (ع ) او را كشت .(81)

72 - اسلام يونانى

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ


به همان سند از حضرت عسكرى (ع ) در همان حديث يونانى روايت كرده كه به على (ع ) گفت : من از تو دور مى شوم
و تو مرا بخوان ، و من اجابت نمى كنم (و نمى آيم ) پس اگر مرا (بدون اختيار) نزد خود آوردى اين نشانه است
(بر صحت عقيده شما).

حضرت فرمود: (اگر چنين كنم ) اين تنها براى تو نشانه است ، چون كه تو از حال خود با خبرى كه امر مرا رد
نكرده اى ، و من اختيار تو را گرفته ام بدون اين كه جايى از تو را گرفته باشم كه جايى از تو را بگيرد،
يا كسى بدون گفته من جايى از تو را گرفته باشد و بى اختيار تو را كشيده باشد، و فقط به قدرت قاهر
خداوند بوده ، و ممكن است (بعدا) تو يا ديگرى ادعا كند كه ما باهم توطئه كرده ايم ، پس اگر مى خواهى
نشانه طلب كنى چيزى بطلب كه براى همه اهل عالم نشانه باشد.

يونانى گفت : اگر اختيار طلب را به دست من بدهى من مى خواهم كه اجزاى اين درخت خرما را جدا و متفرق كنى
، و آنها را از هم دور كنى ، و سپس آنها را جمع كنى و به حالت اول برگردانى .

فرمود: اين (خوب ) نشانه اى است ، تو قاصد منى به سوى اين درخت ، پس ‍ به او بگو: وصى محمد پيغمبر خدا
اجزاى تو را امر مى كند كه از هم جدا شوند، يونانى رفت و سخن را به درخت گفت ، و اجزاى آن جدا و ريز ريز
پراكنده و ذره ذره شد به طورى كه هيچ اثرى از آن ديده نشد تا اين كه گويا هرگز درخت خرمايى آن جا نبوده
و يونانى بدنش لرزيد و گفت : اى وصى محمد (ص ) خواهش اول مرا بر آوردى ، پس خواهش ديگرم را هم برآور، و
آن را امر كن كه اجزايش مجتمع شود و به حالت اول برگردد.

/ 162