اشرف روانه شد، من در تاريكى به دنبال او حركت مى كردم ، وقتى كه نزديك ستون حنانه رسيد، سرفه مرا
گرفت ، نتوانستم سرفه ام را كنترل كنم ، او به من متوجه شد و مرا شناخت و فرمود: تو امير علام هستى ؟گفتم : آرى .فرمود: در اين جا چه مى كنى ؟عرض كردم : من از آن وقتى كه وارد حرم مطهر على (ع ) شدى تاكنون همراه تو هستم ، تو را به صاحب اين قبر
(اشاره به قبر حضرت على (ع ) سوگند مى دهم كه آنچه امشب براى تو اتفاق افتاده از آغاز تا انجام براى من
بگويى !فرمود: با اين شرط كه تا زنده ام به كسى نگويى ، به تو خبر مى دهم . من به او اطمينان دادم كه تا زنده
است به كسى نگويم ، وقتى كه اطمينان يافت ، چنين توضيح داد: من در بعضى از مسايل در بن بست قرار مى
گيرم و هر چه فكر مى كنم ، نمى توانم مشكل آن مساءله را حل كنم ، به قلبم خطور مى كند كه كنار قبر مطهر
على (ع ) بروم و جواب آن مساءله از آن حضرت بپرسم ، امشب به حرم مشرف شدم ، و به مناجات با خدا پرداختم و
از درگاهش خواستم كه مولايم على (ع ) پاسخ سؤ ال مرا بدهد، ناگاه صدايى از جانب قبر شنيدم ، به من
فرمود: (( به مسجد كوفه برو و سؤ ال خود را از قائم (عج ) بپرس ، زيرا امام زمان تو او است )) .به مسجد كوفه كنار محراب رفتم و مساءله اى را از امام قائم (عج ) پرسيدم ، آن حضرت پاسخ مرا داد، اينك
به خانه خود باز مى گردم .(289)
250- كرامتى عجيب
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْعلامه بحرالعلوم (سيد محمد مهدى طباطبايى ) از مراجع بزرگ تقليد زمانش بود، و شاگردان برجسته اى از
مكتب او برخاستند.او عموى جد دوم حضرت آيت الله العظمى بروجردى است ، كه در نجف اشرف در سال 1212 هق از دنيا رفت ، و قبر
شريفش در نجف اشرف است .از عجايب اين كه : يكى از شاگردان او، محدث و عالم بزرگ شيخ عبدالجواد عقيلى مى گويد:(( در نجف اشرف ، روزى به زيارت مرقد شريف اميرالمؤ منين على (ع ) رفتم ، پس از زيارت عرض كردم : (( اى
مولاى من ، كتابى از شما مى خواهم كه محتوى نصايح و موعظه هاى خود شما باشد، تا حقير از آن بهره مند
گردم )) .سپس از حرم بيرون آمدم ، ملا معصوم على كتاب فروش نزديك در صحن ، مرا صدا زد و گفت : فلانى بيا اين كتاب
را بخر، كه كتاب خوبى است ، آن كتاب را به قيمت ارزان از او خريدم ، پس از آن كه كتاب را مطالعه و بررسى
كردم (ديدم كتاب غررالحكم است ) دريافتم كه تقاضاى من از آن حضرت مورد قبول واقع شده است )) .(290)
251- مرا به اين و آن محتاج مكن
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْعلامه امينى از روز اول كه به نجف آمدند تصميم گرفتند، بر اين كه نسبت به وجوه شرعيه و سهم امام (ع ) و
يا ساير وجوهات دخالت نكرده و از آن راه امرار معاش نكنند.مى فرمودند: من هنگامى كه به نجف آمدم يك مقدارى پول داشتم ، بعدا تمام شد و در نجف رسم بود افرادى كه
از هر شهرى مى آمدند، اسامى آنها به وسيله نماينده آن شهر يادداشت مى شد تا اگر پولى از آن شهر براى
آقا فرستاده شد، بين طلاب آن شهر تقسيم گردد. اين آقا آمد پيش من و به من گفت : من اسم شما را نوشتم و
شما از ماه آينده اين قدر از من حقوق مى گيريد. ولى شما بايستى از يكى از اين مراجع اجازه بگيريد كه به
اين مرحله رسيده ايد كه مى توانيد صرف وجوهات نماييد.من از اين موضوع خيلى ناراحت شدم و به حرم مطهر اميرالمؤ منين (ع ) مشرف شدم و عرض نمودم : يا على ، من
آمده ام در جوار شما و درس مى خوانم ، مرا به اين و آن محتاج مكن . اگر مى توانى مرا بپذيرى و قبول
كنى و تاءمين نمايى ، من هم مى مانم و شما را خدمت مى كنم . ايشان مى فرمودند: از آن لحظه تا هنگام
بازگشت از نجف ، حقوق شرعيه و وجوهات از كسى نگرفتم .(291)