66 - جزاى دشمنان على (ع ) - 320 [س‍ی‍ص‍د و ب‍ی‍س‍ت‌] داس‍ت‍ان‌ از م‍ع‍ج‍زات‌ و ک‍رام‍ات‌ ام‍ی‍رال‍م‍ؤم‍ن‍ی‍ن‌ ع‍ل‍ی‌ (علیه السلام) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

320 [س‍ی‍ص‍د و ب‍ی‍س‍ت‌] داس‍ت‍ان‌ از م‍ع‍ج‍زات‌ و ک‍رام‍ات‌ ام‍ی‍رال‍م‍ؤم‍ن‍ی‍ن‌ ع‍ل‍ی‌ (علیه السلام) - نسخه متنی

عباس عزیزی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

66 - جزاى دشمنان على (ع )

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ


روايت شده است از امام على (ع ) كه آن جناب به دنبال گروهى از خوارج بود تا اين كه به محلى كه امروز
معروف به ساباط است رسيد. از جمله كسانى كه در آن گروه (خوارج ) بودند، يكى عبدالله بن وهب و ديگرى عمر
بن جرموزه بود. پس هنگامى كه به موضع معروف با ساباط توران رسيدند، مردى از شيعيان على (ع ) نزد آن
حضرت آمد و گفت : يا اميرالمؤ منين ، من شيعه و محب تو هستم . برادرى داشتم كه او را دوست مى داشتم ؛ اما
عمر او را در لشكر سعد بن ابى وقاص به سوى جنگ با اهل مداين فرستاد كه آن جا كشته شد و از زمان كشته
شدنش تا به حال سال هاى زيادى گذشته است .

اميرالمؤ منين (ع ) فرمود: اكنون چه مى خواهى ؟

گفت : مى خواهم او را براى من زنده كنى . على (ع ) فرمود: زنده بودنش براى تو فايده اى ندارد.

گفت : يا اميرالمؤ منين ، ناچار بايد اين كار بشود. حضرت فرمود: اكنون كه غير از اين را نمى پذيرى ، پس
قبر و محل كشته شدنش را به من نشان بده ، آن مرد قبر برادرش را به آن جناب نشان داد، حضرت در حالى كه
سوار استر شهبا بود، با ته نيزه اش بر قبر زد. مردى گندمگون و بلند قد از قبر خارج شد كه به زبان عجمى
سخن مى گفت ، اميرالمؤ منين (ع ) به او فرمود: چرا به زبان غير عربى سخن مى گويى در حالى كه تو مردى از
عرب بودى ؟ گفت : من دشمن تو بوده ام و دوستدار دشمنانت ؛ پس زبان من در آتش دگرگون شد.

آن گاه مرد شيعى گفت : يا اميرالمؤ منين ، او را به همان جا كه از آن آمده است بازگردان ؛ زيرا ما به او
احتياج نداريم . اميرالمؤ منين فرمود: برگرد. وى به درون قبر بازگشت و مدفون گرديد. خداوند ما را از
چنين حالى محفوظ بدارد و سپاس خداوند را سزاست كه ولايت اميرالمؤ منين (ع ) و اهل بيت آن حضرت (ع ) را به
ما مرحمت فرمود.(76)

معجزات امام على (ع ) براى اهل كتاب

67 - مسلمان شدن برخى نصارا

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ


عده اى از نصارا حضور پيامبر اكرم (ص ) آمدند و گفتند: مى رويم و تمام خويشان و قوم خود را مى آوريم ،
اگر صد شتر بچه دار براى ما بياورى به تو ايمان مى آوريم ! پيامبر اكرم (ص ) نيز براى آنها صد شتر تعهد
كرد، آنان به وطن خود برگشتند.

گفتند: ما در كتاب هاى خود خوانده ايم كه هر پيامبرى جانشين و وصى دارد. جانشين پيامبر شما كيست ؟

مردم ابوبكر را به او نشان دادند! بر ابوبكر وارد شدند و گفتند: تعهد محمد(ص ) را ادا كن . ابوبكر گفت :

چه تعهدى كرده است ؟

گفتند: صد شتر بچه دار كه تمامش سياه باشد.

ابوبكر گفت : ارثيه رسول خدا(ص ) به اندازه طلب شما نيست . آنان به زبان خود به يكديگر گفتند: دين محمد(ص
) باطل است !

سلمان حاضر بود و زبان آنها را مى فهميد، به آنها گفت : بياييد تا وصى رسول خدا(ص ) را به شما نشان دهم .

در اين هنگام على (ع ) وارد مسجد شد. آنها با سلمان به طرف او رفتند و مقابل حضرت نشستند و گفتند:

پيامبر شما صد شتر با اين صفات براى ما تعهد كرده بود.

على (ع ) فرمود: (( در اين صورت ايمان مى آوريد )) .

گفتند: بلى . حضرت فرداى آن روز آنها را به جبانه برد و منافقين خيال مى كردند كه حضرت مفتضح خواهد شد.

وقتى كه به آن جا رسيدند حضرت دو ركعت نماز خواند و به آرامى دعا كرد و با چوب دستى رسول خدا(ص ) به
سنگى زد و از آن صدايى مثل ناله شتر حامله شنيده شد. آن گاه سنگ شكافه شد و سر شتر در حالى كه با افسار
بود، از آن بيرون آمد. به امام حسن (ع ) فرمود: (( افسارش را بگير )) تا اين كه صد شتر سياه موى بچه دار از
آن بيرون آمد.

با مشاهده اين صحنه تمام نصارا ايمان آوردند. سپس گفتند: (( ناقه صالح يكى بود و به خاطر آن تمام قومش
هلاك شدند. يا اميرالمؤ منين دعا كن اين ها به جاى خود برگردند، تا اين كه سبب هلاكت امت محمد(ص )

/ 162