223- خضر(ع ) يار على (ع )
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْسليمان اعمش گفت : خارج شدم به قصد حج خانه خدا عبور نمودم به قادسيه ناگاه زنى را ديدم از اهل صحرا كه
كور شده بود نشسته بود بر سر راه مى گفت اى كسى كه آفتاب را برگردانيدى اى على بن ابيطالب برگردان به
من چشمم را.راوى گفت : پس به حال او رقت نمودم و دلم سوخت بيرون آوردم هفت دينار و دادم به او و گفتم : اى بنده خدا
اين پول را صرف معاش خود گردان . گفت : تو چه كسى هستى ؟ خداى تو را رحمت كند. گفتم : من مردى هستم كه قصد
حج دارم . گفت : اى برادر احتياج تو بيشتر است به اين پول چون سفر تو بعيد است من اميدوارم حسن كفايت
خداى تعالى را در همين مكان . راوى گفت : به آن زن گفتم : بگير اين مقدار را كه من از مخارج سفر خود
زيادتر دارم . گفت : خداوند زياد كند نفقه تو را و جزاى خير به تو دهد و آن پول را قبول نكرد.پس رفتم و حج را تمام كردم در مراجعت چون به قادسيه رسيدم يادم آمد از آن زن كه نابينا بود، به آن موضع
آمدم ناگاه ديدم او را در همان موضع نشسته با زن هاى ديگر و همانا خداوند چشم او را شفا داده است به او
گفتم : خداى تو را رحمت كند، چه كرد به تو محبت على بن ابيطالب ؟ جواب داد: چه سؤ الى است كه مى كنى ؟گفتم : آيا مرا مى شناسى ؟ گفت : نه . گفتم : من آن صاحب دينارها هستم كه خواستم به تو دهم قبول نكردى .گفت : مرحبا به تو اى مرد.خدا حج تو را قبول كند بنشين تا به تو خبر دهم .خداى عزوجل را خواندم هفت شبانه روز چون شب هفتم شد شب جمعه اى بود بسيار در دعا مبالغه كردم چون
اواخر شب شد ناگاه نزديك من آمد مردى كه بوى او از همه مردم بهتر بود و به من گفت : آيا على (ع ) را دوست
مى دارى ؟ گفتم : بلى به خدا قسم دوست مى دارم او را دوستى شديد.پس آن مرد براى من دعا نمود.سپس گفت : سرت را بلند كن به سوى آسمان و چشمت را باز كن . چون سر بلند بلند كردم ستارگان را ديدم ، گفتم
: به حق آن كسى كه برگردانيد چشم مرا به وسيله دعاى تو خودت را معرفى كن چه كسى هستى ؟ جواب داد: من خضر
دوست على (ع ) و رفيق او هستم .پس محبت على (ع ) را در قلبت حفظ نما و پايدار باش بر آن البته خداوند نفع مى دهد تو را به بركت آن در
دنيا و آخرت مى دهد.(260)
224- ضريح على (ع )
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْاز حسين بن عبدالكريم غروى نقل است كه گفت : جمعى به حرم حضرت امير(ع ) وارد شدند از جمله آن ها پيرمرد
كورى بود از اهل تكريت مكرر مشاهده كرديم او را كه با على (ع ) درد دل ميكرد لكن به كلامى خشن و غير
مناسب . گاهى قصد مى كردم كه او را منع كنم از اين كلام خشن نسبت به ساحت قدس علوى بعد با خود فكر مى
كردم كه واگذارم او را چون اين كلام خشن از باب اضطراب است شفاى چشمش را از حضرت امير(ع ) مى خواهد
مدتى از اين قضيه گذشت ناگاه ضجه عظيمى را شنيدم .پس به حرم شريف رفتم تا تفحص كنم كه اين صدا از چيست گفته شد به من در اين جا كورى شفا داده شد، با خود
گفتم : بايد همان كور باشد كه با كلمات خشن با جناب على (ع ) صحبت مى كرد و شفا مى خواست چون به حرم
رسيدم ، ديدم كه آن شخص شفا يافته همان مردى بود كه من با او سابقه داشتم چون به چشمانش نظر كردم
يافتم كه بهبود يافت كاملا شكر خداى به جاى آوردم كه اين كرامت از ضريح مقدس حضرت امير(ع ) مشاهده