235- سفر نجف و شفاى فرزند - 320 [س‍ی‍ص‍د و ب‍ی‍س‍ت‌] داس‍ت‍ان‌ از م‍ع‍ج‍زات‌ و ک‍رام‍ات‌ ام‍ی‍رال‍م‍ؤم‍ن‍ی‍ن‌ ع‍ل‍ی‌ (علیه السلام) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

320 [س‍ی‍ص‍د و ب‍ی‍س‍ت‌] داس‍ت‍ان‌ از م‍ع‍ج‍زات‌ و ک‍رام‍ات‌ ام‍ی‍رال‍م‍ؤم‍ن‍ی‍ن‌ ع‍ل‍ی‌ (علیه السلام) - نسخه متنی

عباس عزیزی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

235- سفر نجف و شفاى فرزند

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ


جناب آقاى شيخ محمد انصارى دارابى ، نقل كرد: كه پيش از سفر كربلا در عالم رؤ يا حضرت امير(ع ) فرمود:

بيا به زيارت ، عرض كردم وسايل سفر ندارم .

فرمود: بر عهده من ، پس طولى نكشيد كه مخارج سفر به مقدار رسيدن به نجف فراهم شد و در نجف هم به مقدار
توقف و مراجعت به من رسيد و نيز پسرم مصروع بود و به قصد استشفا همراهش بردم و در نجف ، خدا به او شفا
داد.(272)

كرامات على (ع ) در برزخ و قيامت

236- على (ع ) در پل صراط

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ


ثقة الاسلام (( نورى )) در كتاب (( مستدرك )) اين حكايت را از عالمى نقل نموده است كه : در قريه ما، كه
از دهات نزديك شهر (( حله )) است ، متولى مسجد كه (( محمد )) نام داشت ، بر حسب عادت هر روز به مسجد مى
آمد، اما روزى بر خلاف عادت ، پيدايش نشد. احوالش را پرسيديم ، گفتند: در منزل بسترى است . خيلى تعجب
كرديم ، چون تا شب گذشته صحيح و سالم بود.

به ديدنش رفتيم ، ديديم سر تا پايش سوخته است ، گاهى بيهوش مى شود و گاه به هوش مى آيد.

پرسيدم : چه بر سر شما آمده است ؟

گفت : ديشب در خواب (( پل صراط )) را نشان من دادند، امر شد كه من هم بايد از روى پل رد شوم . اول زير پايم
خوب بود، بعد ديدم كه راه باريك شد. ابتدا نرم و راحت بود، يك دفعه ديدم تيز و بران گرديد. همين طور كه
آهسته آهسته مى رفتم ، خود را محكم گرفته بودم كه نيفتم .

رنگ آتش كه شعله اش بالا مى زد، سياه بود، و مردم مثل برگ خزان از اين طرف و آن طرف به گودال جهنم مى
افتادند. يك مرتبه ديدم كه زير پايم به اندازه مويى باريك شده است ، و ناگهان آتش مرا به طرف خود
كشانيد و به گودال افتادم .

هر چه دست و پا مى زدم ، پايين تر مى رفتم ، همين كه ديدم كار از كار گذشته ، به قلبم گذشت : مگر نه اين
كه هر وقت به زمين مى افتادم مى گفتم (( يا على (ع ) )) ، پس چرا حالا نگويم ، گفتم : (( اى مولاى من ، اى
اميرالمؤ منين (ع ) كمكم كن . ))
در اين موقع به من الهام شد كه به بالا بنگرم ، آقايى را ديدم كه كنار صراط ايستاده ، دست دراز كرد و
كمر مرا گرفت و بالا كشيد. گفتم : آقا سوختم ، به فريادم برسيد.

حضرت دست مبارك خود را از زانو تا منتهاى ران من كشيد. از خواب پريدم ، ديدم جاى دست اميرالمؤ منين (ع
)، اصلا سوزشى ندارد و خوب شده ، لكن تمام بدنم مى سوزد.

محمد، سه ماه در بستر افتاده بود و ناله مى كرد. مرهم ها آوردند و طبيب ها عوض كردند، تا پس از سه ماه
رو به بهبودى گذاشت و گوشت تازه بر بدنش ‍ روييد اما بعدا هر وقت اين قضيه را نقل مى كرد، مدتى تب و
لرز مى كرد.

بلى ، راه چاره ، تمسك به ولايت اهل بيت (ع ) است . حضرت امام رضا(ع ) وعده فرموده كه زايرين قبرش را در
پل صراط دستگيرى فرمايد. نسبت به متمسكين حضرت امام حسين (ع ) نيز بشاراتى در اين مورد رسيده است .(273)

237- على فريادرس است .

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ


داستانى را حضرت سيدنا الاعظم و استادنا الاكرم علامه طباطبايى (ره ) نقل مى فرمودند كه بسيار شايان
توجه است .

فرمودند: در كربلا واعظى بود به نام سيد جواد از اهل كربلا و لذا او را سيد جواد كربلايى مى گفتند، او
ساكن كربلا بود ولى در ايام محرم و عزا در اطراف ، به نواحى و قصبات دوردست مى رفت و تبليغ مى كرد،
نماز جماعت مى خواند و مساءله مى گفت و سپس به كربلا مراجعت مى نمود.

يك مرتبه گزارش به قصبه اى كه همه آن ها سنى مذهب بودند، افتاد. و در آن جا با پيرمردى كه محاسن سفيد و
نورانى داشت برخورد كرد، و چون ديد سنى است از در صحبت و مذاكره وارد شد، ديد الآن نمى تواند تشيع را

/ 162