139 - كشف راز مسجد عدن
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْابوبصير از امام صادق (ع ) نقل مى كند: عده اى مى خواستند در ساحل عدن مسجدى بسازند، اما وقتى كه كار
مسجد به پايان مى رسيد، خراب مى شد و فرو مى ريخت . آن عده پيش ابوبكر آمدند، او گفت : بنا را محكم
بگيريد. ولى باز هم خراب شد، دوباره آمدند. ابوبكر بالاى منبر رفت و خطبه اى خواند و مردم را قسم داد
كه هر كس در اين مورد چيزى مى داند بگويد.على (ع ) فرمود: طرف راست و چپ قبله را حفر نماييد، دو قبر پيدا مى شود كه روى آنها سنگى است و در آن
نوشته شده : (( من رضوى خواهر حيا، دختران تبع پادشاه يمن ، ما در حالى مرديم كه به خدا شك نورزيديم )) .پس آنها را دريابيد و غسل دهيد و كفن نماييد و بر آنها نماز بخوانيد و دفن كنيد، سپس مسجد را بنا كنيد
تا خراب نشود. همين كار را كردند و از آن پس ديگر مسجد خراب نشد.(156) (157)
140 - مسلمان شدن راهب
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْدر راه جنگ نهروان ، لشكر اميرالمؤ منين (ع ) از ديرى (158) مى گذشتند پير ترسا (راهب مسيحى ) بر بالاى
دير بود، نعره زد كه اى لشكر! پيشواى خود را بگوييد نزدم آيد؛ به امام اين خبر را رساندند، امام به
طرف راهب آمد، وقتى نزديك شد، عرض كرد: اى سرور لشكر! كجا مى روى ؟!امام فرمود: به جنگ دشمنان دين .عرض كرد: در همين جا توقف كن و لشكر خود را بفرما كه متوجه جنگ مخالفان نشوند كه ستاره مسلمانان به
خوشبختى نيست و اين ساعت طالع ندارد؛ چند روز صبر كنيد تا كوكب سعد شود، آن وقت حركت كنيد كه پيروز
خواهيد شد.امام فرمود: تو دعوى علم آسمانى مى كنى ، مرا از سير فلان ستاره خبر ده ؟ عرض كرد: اسمش را نشنيدم ؟!امام سئوال از ستاره ديگرى كردند، باز ندانست ؛ فرمود: تو از آسمانها علم ندارى ، از احوال زمين مى
پرسم ؛ آن جا كه ايستاده اى ، مى دانى در زير پاى تو چه چيزى مدفون است ؟ عرض كرد: نمى دانم .فرمود: ظروفى است و فلان عدد، دينارهاى سكه دار و نقش دار در آن مى باشد.عرض كرد: از كجا مى فرمايى ؟فرمود: رسول خدا مرا خبر داده است . حتى فرموده : تو با اين قوم نهروانيان مى جنگى از لشكر توده نفر
كشته و از لشكر دشمن ، كمتر از ده نفر فرار كنند.راهب ، متحير شد و تعجب كرد؛ امام فرمود: زير قدم او را حفر كنيد؛ پس از كندن آن ظروف و دينارها كه
نشانى هايش را امام فرمود يافتند؛ پس از مشاهده صدق كلام امام ، راهب به دست و پاى حضرت افتاد و
مسلمان شد و سپس حضرت متوجه نهروان گرديد.(159)
141- مرگ جاسوس خوارج
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْاز سعيد بن جبير از اميرالمؤ منين (ع ) در حديثى روايت كرده كه : به يكى از دهقان هاى ايران كه او را از
نحوست ستارگان ترساند (و گفت : امروز براى رفتن به جنگ خوب نيست ) خنديد و فرمود: مى دانى ديشب چه
اتفاقى افتاده ؟ خانه اى در چين خراب شد و برج ماچين (: چين بزرگ ) فرو ريخت ، و حصار سرانديب ويران شد،
و پيشواى روميان در اروميه شكست خورد، و حاكم يهود در ابلة (جايى است در بصره ) ناپديد شد، و مورچگان
در وادى النمل (: رودى است در شام يا طائف كه مورچه زيادى دارد) به هيجان آمدند، و پادشاه آفريقا مرد،
آيا تو اينها را مى دانستى ؟گفت : نه يا اميرالمؤ منين .فرمود: ديشب هفتاد هزار عالم سعادتمند شد و در هر عالمى هفتاد هزار نفر به دنيا آمدند، و امشب هم به
همان مقدار مى ميرند و اين هم از آنهاست و با دست به سعد بن مسعده حارثى كه در لشكر على (ع ) جاسوس
خوارج بود، اشاره كرد، و آن ملعون گمان كرد كه حضرت مى فرمايد: او را بگيريد، پس نفسش گرفته شد و
مرد، و آن دهقان به سجده افتاد.(160)