تشنه شوم از دشمنان شما، بيزارى مى جويم پس سيراب مى شوم . على (ع ) فرمود: بارك الله فيك پس آن مرغ
پرواز كرد.(51)
46 - شهادت شتر
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْاز سيد مرتضى اعلى الله مقامه نقل است كه عمار ياسر گفت : در حضور اميرالمؤ منين على (ع ) بودم ناگاه
صدايى برخاست پس فرمود: اى عمار ذوالفقار مرا بياور.سپس فرمود: بيرون برو و اين مرد را از ظلم كردن به زنش بازدار. عمار گفت : از مسجد خارج شدم ناگهان ديدم
يك زن و يك مرد زمام زمام شترى را گرفته اند زن مى گويد: مال من است .عمار گفت : به آن مرد گفتم حضرت امير(ع ) مى فرمايد در حق اين زن ظلم مكن .جواب داد على (ع ) مشغول به شغل خود باشد و دستش را از خون مسلمانهايى كه در بصره كشته است بشويد.عمار رضى الله عنه گفت : برگشتم تا اين كه به مولاى خود خبر دهم وقتى داخل مسجد شدم ديدم آن حضرت را كه
مى آيد و آثار غضب در صورتش ظاهر است ، به آن مرد فرمود: واى بر تو، شتر اين زن را بده .جواب داد: اين شتر مال من است .امير(ع ) فرمود: دروغ مى گويى .گفت : چه كسى شهادت مى دهد كه اين شتر از آن زن است ؟على (ع ) فرمود: شاهدى شهادت بدهد كه احدى از اهل كوفه تكذيب آن ننمايد.پس على (ع ) فرمود: اى شتر صاحب تو كيست ؟آنگاه شتر به زبان فصيح گفت : يا اميرالمؤ منين و يا سيد الوصيين من از آن اين زن هستم .و در بعضى از روايات آمده است كه گفت : نوزده سال است كه من از آن اين زن هستم .پس به آن زن فرمود: بگير شتر خود را آنگاه على (ع ) پيش آمد و آن شخص را ذوالفقار به دو نيم كرد.(چون
حكم ناصبى قتل است ).(52)
47 - سليمان بنى هاشم
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْاز سيد رضى منقول است كه در كتاب مناقب الفاخره از عمار ياسر روايت نموده است كه : من و اميرالمؤ منين
(ع ) در مسجد جامع كوفه بوديم و شخص ديگرى نبود در آن جا ناگاه ديدم اميرالمؤ منين (ع ) مى فرمايد: تصديق
كن او را تصديق كن او را.پس متوجه شدم به طرف راست و چپ ، احدى را نديدم تعجب كردم .آنگاه على (ع ) فرمود: اى عمار با خود مى گويى كه على با چه كس تكلم مى كند؟عرض كردم : بلى مطلب اين است .آنگاه فرمود: سرت را بلند كن چون سر خود را بلند كردم مشاهده كردم دو عدد كبوتر با هم حرف مى زنند
فرمود: اى عمار مى دانى چه مى گويند؟ عرض كردم : نه يا اميرالمؤ منين .فرمود: آن كبوتر ماده به كبوتر مى گويد: آيا زن ديگرى اختيار نموده اى و مرا ترك گفته اى ؟ آن كبوتر نر
قسم مى خورد كه چنين كارى نكرده ام .پس آن پرنده ماده مى گويد: من تو را تصديق نمى كنم . پس كبوتر نر گفت : قسم به حق اين شخص كه در مقابل
ماست من زن ديگرى نگرفتم . خواست آن ماده او را تكذيب كند، گفتم : تصديق كن او را، تصديق كن او را.عمار گفت : عرض كردم : يا اميرالمؤ منين من نمى دانستم كه احدى غيراز سليمان بن داود زبان منطق
پرندگان را بداند. آن جناب فرمود: اى عمار البته سليمان بن داود سؤ ال كرد خدا را به احترام ما اهل بيت
تا اين كه دانست منطق طير را و در روايت ديگر حضرت صادق (ع ) فرمود: كه على (ع ) فرموده است : ما مى دانيم
زبان حيوانات را هم چنان كه مى دانست سليمان بن داود و ما نيز نطق هر جنبنده در آب يا خشكى را مى دانيم
.(53)