شب آن روز وقتى خوابيد، در عالم رؤ يا ديد كه حضرت على (ع ) از وى استمالت مى كند و به او مى فرمايد: اى كاشى از راه دور آمده اى و دو حق بر ما دارى ، يكى آن كه ميهمان هستى و ديگر آن كه صله شعرت را بايد بپردازيم . اكنون بايد به بصره بروى ، در آن جا بازرگانى است كه او را مسعود بن افلح گويند. از قول ما خطاب به او مى گويى : در سفر عمان در اين سال كشتى تو مى خواست غرق شود كه براى جلوگيرى از اين حادثه يك هزار دينار نذر ما كردى و ما كمك كرديم تا كشتى حامل تو و اموالت را به ساحل برسانيم ، اكنون از عهده نذر بيرون آى و از خواجه بازرگان به حواله ما زر بستان .
كاشى به بصره آمد و با آن خواجه ملاقات نمود و پيغام اميرالمؤ منين (ع ) را به او رسانيد، بازرگان از شادى شكفته شد و سوگند ياد كرد كه من اين حال را با هيچ آفريده اى نگفته ام و در آن حال مبلغ مورد اشاره را تسليم مولانا حسن كاشى آملى نمود و خلعتى لايق به آن افزود و به شكرانه آن كه حضرت على (ع ) او را ياد كرده ، دعوتى مفصل از صلحا و فقراى بصره نمود و آنان را اطعام كرد.
مولانا حسن كاشى از عهد جوانى نيكوسيرت ، خداترس و پرهيزگار بود، از مدح پادشاهان احتراز مى كرد و جز مناقب خاندان عصمت و طهارت شعرى نمى سرود، چنان كه در قصيده اى كه مطلع آن ذكر گرديد، چنين سروده است :
قاضى نورالله شوشترى بسيارى از اشعار وى را كه در مدح اهل بيت مى باشد آورده است .(309)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
مرحوم آية الله العظمى مرعشى نجفى فرمودند: شبى توسل پيدا كردم تا يكى از اولياى خدا را در خواب ببينم ، آن شب در عالم رؤ يا مشاهده كردم در زاويه مسجد كوفه نشسته ام و امير مؤ منان على (ع ) با جمعى حضور دارند، حضرت فرمودند: شعراى اهل بيت ما را بياوريد، ديدم چند تن از شعراى عرب را آوردند، افزود:
شعراى فارسى زبان را هم بياوريد، آن گاه (( محتشم كاشانى )) و چند تن از شعراى فارسى زبان آمدند، فرمودند: (( محمد حسين شهريار )) را بياوريد! وى آمد، حضرت خطاب به شهريار گفتند: شعرت را بخوان ، او اين سروده را خواند: