رويد و آبى نيست ؟
گفت : اى مولاى من زمانى كه گرسنه شوم ولايت شما اهل بيت را به خاطر مى آورم . پس سير مى گردم و زمانى كه تشنه شوم از دشمنان شما، بيزارى مى جويم پس سيراب مى شوم . على (ع ) فرمود: بارك الله فيك پس آن مرغ پرواز كرد.(51)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
از سيد مرتضى اعلى الله مقامه نقل است كه عمار ياسر گفت : در حضور اميرالمؤ منين على (ع ) بودم ناگاه صدايى برخاست پس فرمود: اى عمار ذوالفقار مرا بياور.
سپس فرمود: بيرون برو و اين مرد را از ظلم كردن به زنش بازدار. عمار گفت : از مسجد خارج شدم ناگهان ديدم يك زن و يك مرد زمام زمام شترى را گرفته اند زن مى گويد: مال من است .
عمار گفت : به آن مرد گفتم حضرت امير(ع ) مى فرمايد در حق اين زن ظلم مكن .
جواب داد على (ع ) مشغول به شغل خود باشد و دستش را از خون مسلمانهايى كه در بصره كشته است بشويد.
عمار رضى الله عنه گفت : برگشتم تا اين كه به مولاى خود خبر دهم وقتى داخل مسجد شدم ديدم آن حضرت را كه مى آيد و آثار غضب در صورتش ظاهر است ، به آن مرد فرمود: واى بر تو، شتر اين زن را بده .
جواب داد: اين شتر مال من است .
امير(ع ) فرمود: دروغ مى گويى .
گفت : چه كسى شهادت مى دهد كه اين شتر از آن زن است ؟
على (ع ) فرمود: شاهدى شهادت بدهد كه احدى از اهل كوفه تكذيب آن ننمايد.
پس على (ع ) فرمود: اى شتر صاحب تو كيست ؟
آنگاه شتر به زبان فصيح گفت : يا اميرالمؤ منين و يا سيد الوصيين من از آن اين زن هستم .
و در بعضى از روايات آمده است كه گفت : نوزده سال است كه من از آن اين زن هستم .
پس به آن زن فرمود: بگير شتر خود را آنگاه على (ع ) پيش آمد و آن شخص را ذوالفقار به دو نيم كرد.(چون حكم ناصبى قتل است ).(52)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
از سيد رضى منقول است كه در كتاب مناقب الفاخره از عمار ياسر روايت نموده است كه : من و اميرالمؤ منين (ع ) در مسجد جامع كوفه بوديم و شخص ديگرى نبود در آن جا ناگاه ديدم اميرالمؤ منين (ع ) مى فرمايد: تصديق كن او را تصديق كن او را.
پس متوجه شدم به طرف راست و چپ ، احدى را نديدم تعجب كردم .
آنگاه على (ع ) فرمود: اى عمار با خود مى گويى كه على با چه كس تكلم مى كند؟
عرض كردم : بلى مطلب اين است .
آنگاه فرمود: سرت را بلند كن چون سر خود را بلند كردم مشاهده كردم دو عدد كبوتر با هم حرف مى زنند فرمود: اى عمار مى دانى چه مى گويند؟ عرض كردم : نه يا اميرالمؤ منين .
فرمود: آن كبوتر ماده به كبوتر مى گويد: آيا زن ديگرى اختيار نموده اى و مرا ترك گفته اى ؟ آن كبوتر نر قسم مى خورد كه چنين كارى نكرده ام .
پس آن پرنده ماده مى گويد: من تو را تصديق نمى كنم . پس كبوتر نر گفت : قسم به حق اين شخص كه در مقابل ماست من زن ديگرى نگرفتم . خواست آن ماده او را تكذيب كند، گفتم : تصديق كن او را، تصديق كن او را.
عمار گفت : عرض كردم : يا اميرالمؤ منين من نمى دانستم كه احدى غيراز سليمان بن داود زبان منطق پرندگان را بداند. آن جناب فرمود: اى عمار البته سليمان بن داود سؤ ال كرد خدا را به احترام ما اهل بيت تا اين كه دانست منطق طير را و در روايت ديگر حضرت صادق (ع ) فرمود: كه على (ع ) فرموده است : ما مى دانيم زبان حيوانات را هم چنان كه مى دانست سليمان بن داود و ما نيز نطق هر جنبنده در آب يا خشكى را مى دانيم .(53)