320 [س‍ی‍ص‍د و ب‍ی‍س‍ت‌] داس‍ت‍ان‌ از م‍ع‍ج‍زات‌ و ک‍رام‍ات‌ ام‍ی‍رال‍م‍ؤم‍ن‍ی‍ن‌ ع‍ل‍ی‌ (علیه السلام)

عباس عزیزی

نسخه متنی -صفحه : 162/ 28
نمايش فراداده

به دنبال او رفتيم تا به او رسيديم و ديديم كه به پشت به روى زمين دراز كشيد و بدن مباركش روى زمين بود و هيچ زيراندازى نداشت .

قنبر عرض كرد: اى اميرالمؤ منين (ع ) اجازه مى دهى من لباسم را براى شما در روى زمين پهن كنم ؟

فرمود: نه آيا اين جا مگر غير از خاك و تربت مؤ من ، يا مزاحمت با مؤ من در نشيمنگاه اوست ؟

اصبغ مى گويد: اى اميرالمؤ منين ! خاك مؤ من را مى دانيم و مى شناسيم كه در اين جا بوده و يا آن كه بعدا خواهد بود، ليكن معناى مزاحمت با مؤ من را در نشيمنگاهش نفهميديم .

حضرت فرمود: اى فرزند نباته ! اگر پرده از برابر چشم هاى شما كنار برود مى بينيد ارواح مؤ منين را در اين ظهر (در ظهر كوفه كه وادى السلام است ) كه حلقه وار به گرد خود نشسته و با يكديگر به سخن و گفت و شنيد مشغولند، در اين ظهر هر مؤ من ، و در وادى برهوت (60) روح هر كافرى است .(61)

53 - گفت وگو با وصى موسى (ع )

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

از عبايه اسدى روايت كرده كه گفت : بر اميرالمؤ منين (ع ) وارد شدم و مردى ژنده پوش نزد او بود، و على (ع ) به او رو كرده با او سخن مى گفت ، و چون آن مرد برخاست به على (ع ) گفتم : اين كيست ؟ فرمود: اين وصى موسى (ع ) است .(62)

54 - ملاقات راهب با اميرالمؤ منين (ع ) در راه صفين

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

ابان از سليم نقل مى كند كه گفت : با اميرالمؤ منين (ع ) از صفين مى آمديم ، لشكر نزديك صومعه يك راهب پياده شدند. از صومعه پيرمرد سالخورده زيبا و خوش رو و خوش سيما و خوش چهره اى بيرون آمد در حالى كه كتابى در دستش بود. نزد اميرالمؤ منين (ع ) كه رسيد (63) با عنوان خلافت بر آن حضرت سلام كرد. (گفت :

السلام عليك يا خليفه رسول الله (ص ) ).

حضرت فرمود: مرحبا اى برادرم شمعون فرزند حمون ، حالت چطور است ؟ خدا تو را رحمت كند.

او پاسخ داد: خوب است اى اميرالمؤ منين (ع ) و اى آقاى مسلمين و اى وصى رسول رب العالمين . من از نسل مردى از حواريين برادرت عيسى بن مريم هستم . من از نسل شمعون بن يوحنا وصى حضرت عيسى بن مريم هستم كه از بهترين دوازده نفر حواريين آن حضرت و محبوب ترين آنان نزد او و مقدم آنها در پيشگاه او بود و عيسى بن مريم به او وصيت كرد و كتابها و علم و حكمتش را به او سپرد. و خاندانش همچنان بر دين او ثابت ماندند و به آيين او پايدار بودند و كافر نشدند و تبديل و تغييرى ندادند.(64)

55 - مخاض كجاست ؟

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

از عماربن ياسر روايت شده كه گفت : هنگامى كه على (ع ) به جانب صفين مى رفت در كنار فرات توقف كرد و به اصحابش فرمود: مخاض كجا است ؟

گفتند: نمى دانيم مخاض كجا است ، سپس به بعضى از اصحابش فرمود: برو به سوى اين تپه و صدا بزن اى جلند، مخاض كجا است ؟

(عمار) گفت : آن مرد رفت تا به تپه رسيد و گفت : اى جلند مخاض ‍ كجاست ؟

پس جمعيت زيادى (كه همه جلند نام داشتند) از زير زمين جواب دادند، و او مبهوت شده ، برگشت خدمت امام و گفت : اى مولاى من جمعيت زيادى جواب مرا دادند.

فرمود: اى قنبر برو ندا كن : اى جلند بن كركر مخاض كجا است ؟ (عمار) گفت : پس يك نفر جواب داد و گفت : كيست كه نام من و پدرم را مى داند در صورتى كه من در اين جا خاك شده ام ، و كاسه سرم به صورت استخوان پوسيده اى باقى مانده ، و مرا سه هزار سال است ، ما نمى دانيم مخاض ‍ كجاست ؟ به خدا قسم او به مخاض داناتر است به سوى او برويد و از او متابعت كنيد و هر جا كه او خوض كرد و فرو رفت شما هم با او فرو رويد (يعنى در هر مرحله اى وارد شد شما هم وارد شويد) كه بعد از پيغمبر (ص ) او اشرف خلق است ، پس نزد آن حضرت آمدند و مخاض را به آنها معرفى كرد.(65)