بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
حبه عرنى مى گويد: من با اميرالمؤ منين (ع ) به سوى ظهر كوفه خارج شديم . حضرت در وادى السلام توقف كرد و مثل اين كه با اقوامى گفتگو داشت ، من به متابعت از قيام او ايستادم تا خسته شدم ، و سپس نشستم به قدرى كه ملول شدم ، و پس از آن ايستادم به قدرى كه همانند مرتبه اول خسته شدم ، و سپس بازنشستم به قدرى كه ملول شدم .
و سپس ايستادم و رداى خود را جمع كردم ، و عرض كردم : اى امير مؤ منان ! من از طول اين قيام بر شما شفقت آرودم ، آخر يك ساعتى استراحت نماييد و سپس ردا را به روى زمين گستردم تا آن حضرت به روى آن بنشيند.
حضرت فرمود: اى حبه اين قيام و وقوف نبود مگر تكلم با مؤ منى و يا مؤ انست با او.
عرض كردم : اى امير مؤ منان ! آيا مردگان هم تكلم و مؤ انست دارند؟
فرمود: بلى اگر پرده از جلوى ديدگان تو برداشته شود آنها را مى بينى كه حلقه حلقه نشسته و گفتگو دارند.
عرض كردم : آيا آنها اجسامى هستند يا ارواحى ؟
حضرت فرمود: بلكه ارواح هستند و هيچ مؤ منى در زمينى از زمينهاى دنيا نمى ميرد، مگر آن كه به روح او گفته مى شود كه به وادى السلام ملحق شود و وادى السلام بقعه اى از بهشت عدن است .(66)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
از سلمان فارسى روايت شده ، كه : زنى از انصار به نام ام فروة ، سخن درشتى به ابوبكر در مذمت او و مدح على (ع ) گفت : ابوبكر گفت : او را بكشيد كه مرتد شده او را كشتند، على (ع ) در مزرعه خود بود، وقتى خبر قتل ام فروه را شنيد بر سر قبر او ايستاد و دست هاى خود را به آسمان دراز كرد و گفت : اى زنده كننده نفوس بعد از مرگ ، و اى درست كننده استخوان هاى پوسيده ! ام فروه را براى ما زنده كن ، و او را سبب عبرت گنهكاران قرار بده ، پس ام فروه در حالى كه حله اى از ديباى سبز به خود پيچيده بود بيرون آمد، خبر به ابوبكر و عمر رسيده تعجب كردند، و اميرالمؤ منين (ع ) او را به شوهرش برگرداند، و دو پسر آورد، و شش ماه بعد از على (ع ) زنده بود.(67)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
از امام باقر (ع ) روايت شده : على (ع ) روزى از ميان كوچه هاى كوفه عبور مى كرد تا اين كه به مردى رسيد كه مارماهى حمل مى كرد. حضرت فرمود: به اين مرد نگاه كنيد كه يك اسراييلى را حمل مى كند. آن مرد انكار كرد و گفت : از كى تا به حال مارماهى اسراييلى شده ؟!
على (ع ) فرمود: آگاه باشيد كه چون روز پنجم شود، از بينى و چشم و گوش اين مرد، دودى بلند مى شود و در همان جا از دنيا خواهد رفت . آن مرد در روز پنجم به آن بلا مبتلا شد و فوت كرد. او را نزد قبرش آوردند و دفن كردند. هنگامى كه دفن شد، اميرالمؤ منين (ع ) با جماعتى به سوى آن قبر تشريف آوردند و حضرت خدا را خواند و سپس با پا به قبر او زد. بلافاصله آن مرد در مقابل آن جناب ايستاد در حالى كه مى گفت : رد كننده على (ع )، مانند رد كننده خدا و رسول اوست .
حضرت به او فرمود: به قبرت برگرد و او به درون قبر رفت و دهانه قبر به رويش بسته شد.(68)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
سلمان به امر او، طاووس و باز و كلاغى را سر بريد، و پرهايشان را كند، و قطعه قطعه كرد و گوشت هاى آن ها را مخلوط كرد، پس به دعاى آن جناب زنده شدند و پرواز كردند.(69)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
از ميثم تمار روايت شده كه روزى اميرالمؤ منين با جمعى از ياران خود و ياران خاص حضرت خاتم الانبياء