320 [س‍ی‍ص‍د و ب‍ی‍س‍ت‌] داس‍ت‍ان‌ از م‍ع‍ج‍زات‌ و ک‍رام‍ات‌ ام‍ی‍رال‍م‍ؤم‍ن‍ی‍ن‌ ع‍ل‍ی‌ (علیه السلام)

عباس عزیزی

نسخه متنی -صفحه : 162/ 44
نمايش فراداده

پس آن دو به دنبال تو مى آيند و با تو خواهند بود و آن دو نفر، جسدت را در زمين دفن خواهند كرد. سپس به ديرى در كنار نهرى كه به آن دجله گفته مى شود مى روى . در آن جا صديقى است كه پاره اى از علوم مسيح (ع ) را مى داند. او را يار و ياور بر سر خود نمى يابى ، تا اين كه خداوند او را بر اعانت تو هدايت كند. وقتى لشكريان ابن ام الحكم ، كه او خليفه معاويه در جزيره است و ساكن در موصل مى باشد، تو را بيابد نزد همان صديق كه در دير واقع در بلندى هاى موصل است برو و او را صدا بزن . او امتناع مى كند، پس اسم اعظم خداى تعالى را كه به تو ياد دادم ، به او بگو (كه در اثر ذكر اين اسم ) دير براى تو پايين مى آيد تا اين كه به بالاى آن مى رسى و هنگامى كه آن راهب صديق تو را ببيند، به شاگردى كه همراه اوست مى گويد: اكنون زمان حضرت مسيح نيست . محمد(ص ) هم كه رحلت فرموده و وصى اش هم در كوفه به شهادت رسيده ، پس اين ، شخص ‍ كريمى از حواريين آن جناب است .

سپس راهب با خشوع و فروتنى به نزد تو مى آيد و مى گويد: اى شخص ‍ بزرگ ، تو مرا در منزلتى قرار دادى كه استحقاق آن را ندارم . اكنون مرا به چه امر مى كنى ؟ و به او مى گويى اين دو شاگرد مرا، نزد خودت پنهان كن و از فراز دير، نظر كن كه چه مى بينى . وقتى كه به تو بگويد: همانا اسب سواران بسيارى را مى بينم كه به جانب ما مى آيند، شاگردانت را نزد او بگذار و از دير پايين بيا و اسبت را سوار شو و به طرف غارى در كنار ساحل دجله برو و پنهان شو. آن غار تو را پنهان مى دارد در حالى كه در ميان آن جن و انس هاى فاسقى هستند. هنگامى كه در آن جا پنهان شدى ، يكى از جن هاى فاسق و سركش ، تو را مى شناسد و به صورت ماهى سياهى در نزد تو ظاهر مى شود و تو را مى گزد كه باعث ضعف شديد تو مى شود و اسب تو فرار مى كند و آن لشكريان به طرف تو مى شتابند و مى گويند: اين اسب عمرو است و به دنبال رد پاى اسب مى آيند. وقتى كه آنها را در پايين غار مشاهده كردى ، به طرف آنها بيرون بيا و در حالى كه بين جاده و دجله قرار مى گيرى ، در آن قسمت از زمين ، منتظر آنها بايست . همانا خداى تعالى ، آن جا را قبر و حرم تو قرار داده . پس با شمشيرت ، هر چه قدرت دارى از آنها بكش تا اين كه مرگ تو فرا رسد. وقتى كه بر تو غلبه نمايند، سرت را بريده و بر نيزه مى كنند، به نزد معاويه مى برند و سر تو، اولين سرى است در اسلام كه از اين شهر به آن شهر برده مى شود.

سپس اميرالمؤ منين (ع ) گريه كرد و فرمود: جانم فداى ريحانه رسول خدا(ص ) و ميوه دل و نور چشم آن حضرت ، فرزندم حسين (ص ). به درستى كه بعد از تو اى عمرو، او را همراه فرزندانش مى بينم كه از كربلا، در كنار فرات ، به طرف يزيد بن معاويه عليهما لعنة الله حركت مى كنند (منظور سرهاى شهداى كربلا است كه به طرف شام برده مى شود). سپس در همراه تو (كه قبلا) نابينا و فلج بودند، از دير پايين آمده و جسد تو را در محلى كه كشته شدى ، دفن مى كنند و فاصله مقبره تو با دير و موصل ، صد و پنجاه قدم است . پس آن گونه شد كه اميرالمؤ منين (ع ) از قول رسول خدا(ص ) نقل كرد و اين يكى از دلايل امامت آن جناب است .(96)

86 - خبر شهادت رشيد هجرى

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

رشيد (بر وزن زبير) به اين خاطر كه زادگاه خود و پدر و اجدادش بلده (( هجر )) (بر وزن كمر) بود، او را (( رشيد هجرى )) مى خواندند، او در كوفه سكونت داشت و در هر فرصتى از حريم مقدس امير مؤ منان على (ع ) دفاع مى كرد.(97)

او از ياران خالص و با كمال و شجاع حضرت على (ع ) بود، وقتى كه عبيدالله بن زياد (دژخيم خونخوار يزيد)