از اصبغ بن نباته روايت كرده كه گفت : اميرالمؤ منين (ع ) ما را به رفتن از كوفه به مداين امر فرمود، روز يكشنبه حركت كرديم ، عمروبن حريث با هفت نفر ديگر تخلف كرده رفتند در جايى در حيرة كه خورنق ناميده مى شد، گفتند: در اين بين تفريحى مى كنيم و روز چهارشنبه حركت مى كنيم ، و قبل از آن كه حضرت ، اقامه جمعه كند به او ملحق مى شويم ، پس در حين غذا خوردن بودند كه سوسمارى پيدا شد، و شكارش كردند و عمروبن حريث آن را گرفت و دستش را نگه داشت و گفت : بيعت كنيد، اين فرمانرواى مؤ منان است ، و آن را هفت نفر با او بيعت كردند و خود عمرو هشتم بود، و شب چهارشنبه حركت كردند، و روز جمعه هنگامى كه على (ع ) خطبه مى خواند به مداين وارد شدند و از يكديگر جدا نشده بودند و همه با هم بودند كه بر در مسجد فرود آمدند، و چون داخل شدند اميرالمؤ منين (ع ) نگاهى به آنها كرد و فرمود: ايهاالناس ، همانا پيغمبر(ص ) هزار حديث سرى به من فرمود كه در هر حديثى هزار در است ، و هر درى را هزار كليد است ، و من شنيدم خداى عزوجل مى فرمايد: (( روزى كه هر عده اى را به امامشان مى خوانيم ، سوره اسراء آيه 69 )) و من براى شما به خدا قسم ياد مى كنم كه هشت نفر روز قيامت مبعوث مى شوند كه به امامشان كه سوسمارى است خوانده مى شوند، و اگر مى خواستم نامشان را مى بردم .
(اصبغ ) گفت : عمرو بن حريث را ديدم كه چون شاخه درخت خرما، از شرم و از ملامت اميرالمؤ منين (ع ) بر زمين افتاد.(134)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
در جنگ نهروان جاسوسان خوارج به ايشان گفتند: لشكر اميرالمؤ منين چهار هزار سوارند، گفتند:
تيراندازى به آنها نكنيد، و شمشير هم به رويشان نكشيد، بلكه هر يك از شما با نيزه به يكى از آن ها حمله كند و او را بكشيد، اميرالمؤ منين (ع ) اين مطلب را به علم غيب فهميد و به اصحابش فرمود: نيزه به آنها نزنيد، و تيراندازى هم نكنيد، بلكه شمشيرها را برهنه كنيد و وقتى رقيب به جانب هر كس آمد نيزه او را بگيرند، و به او حمله كرده به قتلش رساند، كه ده نفر شما كشته نشود، و ده نفر آنها نجات يابد، و چنان شد كه فرمود.(135)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
اهل كوفه با على (ع ) بيعت كردند كه تسليم آن جناب باشند، و على (ع ) بر آنها شرط كرد كه به كتاب خدا و سنت پيغمبر(ص ) عمل كند، پس مردى از قبيله خثعم آمد، حضرت فرمود: بر عمل به كتاب خدا و سنت پيغمبر بيعت مى كنى ؟
گفت : نه بلكه بر كتاب خدا و سنت پيغمبر(ص ) و طريقه ابوبكر و عمر (يعنى بايد به روش آنها نيز رفتار كنى ).
فرمود: من طريقه ابوبكر و عمر را با كتاب خدا و سنت پيغمبر(ص ) داخل نمى كنم ، خثعمى نپذيرفت و على (ع ) هم غير از كتاب و سنت را قبول نكرد، تا آن جا كه گفت : پس على (ع ) فرمود: گويا تو را مى بينم كه در اين فتنه كوچ كرده اى و گويا مى بينم كه سم اسبان من صورت تو را مجروح كرده اند، و آن مرد به خوارج ملحق شد و در جنگ نهروان كشته شد، قبيضه گفت : در جنگ نهروان او را ديدم كشته شده و اسب ها صورتش را پامال كرده و سرش را شكسته اند، و اثر پاهايشان در صورتش مانده ، پس گفتار على (ع ) را به ياد آوردم و گفتم : خدا ابوالحسن را خير دهد، هرگز، لب به هيچ نگشود جز اين كه واقع شد.(136)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
اميرالمؤ منين (ع ) در يكى از سخنان خود به اهل كوفه كه بعد از او با معاويه رو به رو مى شوند، از آينده چنين خبر مى دهد:
(( آگاه باشيد كه به زودى بعد از من ، مردى گشاده گلو و شكم برآمده (يعنى معاويه بر شما غالب مى شود. مى خورد آنچه بيابد و مى خواهد آنچه نيابد. )) گويند: معاويه هر چه مى خورد، سير نمى گشت تا اين كه مى گفت : سفره را برچينيد، خسته شدم و سير نگشتم .