320 [س‍ی‍ص‍د و ب‍ی‍س‍ت‌] داس‍ت‍ان‌ از م‍ع‍ج‍زات‌ و ک‍رام‍ات‌ ام‍ی‍رال‍م‍ؤم‍ن‍ی‍ن‌ ع‍ل‍ی‌ (علیه السلام)

عباس عزیزی

نسخه متنی -صفحه : 162/ 77
نمايش فراداده

165- يافتن بار يهودى

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

حيوانات يك يهودى با بار در راه گم شدند، براى شكايت حال نزد على (ع ) آمد، حضرت ابتداء از حاجت او خبر دادند، سپس با او به جايى كه حيوان ها گم شده بودند رفتند، و كلامى فرمودند، حيوانات با بار پيدا شدند و يهودى مسلمان شد.(191)

166- رهنمود امام (ع ) به خدّاش

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

طلحه و زبير مردمى را كه از قبيله (( عبدالقيس )) بود به نام خدّاش ، نزد اميرالمؤ منين (ع ) فرستادند و به او گفتند: تو را به سوى كسى مى فرستيم كه مدت هاست او و خاندانش را به سحر مى شناسيم ، وقتى نزدش رفتى از خوردنى و آشاميدنى او مخور، و از وسايل شستشو و عطر او استفاده مكن و با او خلوت نكن ، هنگامى كه او را ديدى آيه سحر را بخوان و از خدعه او به خدا پناه ببر، و بعد پيغام خويش را ذكر كردند.

خداش خدمت امام آمد و سفارش هاى آنان را عمل كرد، امام ديد او آيه سحر مى خواند، خنديد و فرمود: اى عبدالقيس ! اينجا بيا.

عرض كرد: جا وسيع است مى خواهم پيغامى به شما برسانم .

امام فرمود: اكنون غذا بخور و آب بياشام و لباست را بيرون بياور و عطر استعمال نما، سپس پيغامت را برسان ، قنبر! برخيز و از او پذيرايى كن .

خداش گفت : به آنچه گفتى احتياجى ندارم .

فرمود: با تو خلوت كنم ؟

عرض كرد: سر من آشكار است .

فرمود: تو را به آن خدايى كه بين تو قلبت حايل است و به هم زدن چشم ها و راز سينه ها را مى داند، قسم مى دهم آنچه زبير به تو پيشنهاد كرد همين مطالبى نبود كه من گفتم ؟

گفت : آرى خدا مى داند.

فرمود: اگر كتمان مى كردى همان دم ، جان مى سپردى ، تو را به خدا قسم مى دهم آيا به تو نگفت كه هنگام ملاقات با من ، آيه سحر را بخوان ؟

گفت : آرى .

فرمود: آن را بخوان ، او مى خواند و حضرت آيه را تكرار مى كرد و از سرمى گرفت و هر جا او اشتباه مى كرد تعليمش مى داد.

خداش عرض كرد: يا اميرالمؤ منين (ع )! در امر به تكرار آيه ، چه منظورى دارى ؟

فرمود: براى اين كه قلبت مطمئن شود.

گفت : درست است .

فرمود: آن دو نفر به تو چه گفتند؟ او پيغام آنان را نقل كرد، و حضرت فرمود: جواب پيغام را برسان و بعد فرمود: خداوند! زبير را به بدترين وضع بكش و خونش را در حال گمراهى بريز و طلحه را خوار و ذليل فرما و در آخرت ، بدتر از اين براى آنان ذخيره كن كه مرا ستم كردند و افتراء بر من بستند و شهادت خود را كتمان كردند و درباره من و تو و پيامبرت نافرمانى كردند، بگو آمين !

خداش گفت : آمين ! و از آنان بيزارى مى جويم و به خدا پناه مى برم .

فرمود: برگرد به سوى آنها و به آنچه گفتم خبر ده .

عرض كرد: نه به خدا قسم ، از خدا بخواه مرا به زودى به سوى تو برگرداند و توفيقم دهد و خوشنودى او را درباره تو فراهم كند.

حضرت دعا كرد، و طولى نكشيد كه خداش برگشت و در جنگ جمل شهيد شد.(192)

167- اسلام آوردن نصرانى

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

جاثليق پيشواى علماى نصرانى بعد از رحلت پيغمبر به مدينه آمده و گفت : ما در انجيل يافته ايم كه پيغمبرى بعد از عيسى خواهد آمد و خبر آمدن محمد بن عبدالله به ما رسيده ، و در آنچه از كتاب هاى خود