بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
حيوانات يك يهودى با بار در راه گم شدند، براى شكايت حال نزد على (ع ) آمد، حضرت ابتداء از حاجت او خبر دادند، سپس با او به جايى كه حيوان ها گم شده بودند رفتند، و كلامى فرمودند، حيوانات با بار پيدا شدند و يهودى مسلمان شد.(191)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
طلحه و زبير مردمى را كه از قبيله (( عبدالقيس )) بود به نام خدّاش ، نزد اميرالمؤ منين (ع ) فرستادند و به او گفتند: تو را به سوى كسى مى فرستيم كه مدت هاست او و خاندانش را به سحر مى شناسيم ، وقتى نزدش رفتى از خوردنى و آشاميدنى او مخور، و از وسايل شستشو و عطر او استفاده مكن و با او خلوت نكن ، هنگامى كه او را ديدى آيه سحر را بخوان و از خدعه او به خدا پناه ببر، و بعد پيغام خويش را ذكر كردند.
خداش خدمت امام آمد و سفارش هاى آنان را عمل كرد، امام ديد او آيه سحر مى خواند، خنديد و فرمود: اى عبدالقيس ! اينجا بيا.
عرض كرد: جا وسيع است مى خواهم پيغامى به شما برسانم .
امام فرمود: اكنون غذا بخور و آب بياشام و لباست را بيرون بياور و عطر استعمال نما، سپس پيغامت را برسان ، قنبر! برخيز و از او پذيرايى كن .
خداش گفت : به آنچه گفتى احتياجى ندارم .
فرمود: با تو خلوت كنم ؟
عرض كرد: سر من آشكار است .
فرمود: تو را به آن خدايى كه بين تو قلبت حايل است و به هم زدن چشم ها و راز سينه ها را مى داند، قسم مى دهم آنچه زبير به تو پيشنهاد كرد همين مطالبى نبود كه من گفتم ؟
گفت : آرى خدا مى داند.
فرمود: اگر كتمان مى كردى همان دم ، جان مى سپردى ، تو را به خدا قسم مى دهم آيا به تو نگفت كه هنگام ملاقات با من ، آيه سحر را بخوان ؟
گفت : آرى .
فرمود: آن را بخوان ، او مى خواند و حضرت آيه را تكرار مى كرد و از سرمى گرفت و هر جا او اشتباه مى كرد تعليمش مى داد.
خداش عرض كرد: يا اميرالمؤ منين (ع )! در امر به تكرار آيه ، چه منظورى دارى ؟
فرمود: براى اين كه قلبت مطمئن شود.
گفت : درست است .
فرمود: آن دو نفر به تو چه گفتند؟ او پيغام آنان را نقل كرد، و حضرت فرمود: جواب پيغام را برسان و بعد فرمود: خداوند! زبير را به بدترين وضع بكش و خونش را در حال گمراهى بريز و طلحه را خوار و ذليل فرما و در آخرت ، بدتر از اين براى آنان ذخيره كن كه مرا ستم كردند و افتراء بر من بستند و شهادت خود را كتمان كردند و درباره من و تو و پيامبرت نافرمانى كردند، بگو آمين !
خداش گفت : آمين ! و از آنان بيزارى مى جويم و به خدا پناه مى برم .
فرمود: برگرد به سوى آنها و به آنچه گفتم خبر ده .
عرض كرد: نه به خدا قسم ، از خدا بخواه مرا به زودى به سوى تو برگرداند و توفيقم دهد و خوشنودى او را درباره تو فراهم كند.
حضرت دعا كرد، و طولى نكشيد كه خداش برگشت و در جنگ جمل شهيد شد.(192)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
جاثليق پيشواى علماى نصرانى بعد از رحلت پيغمبر به مدينه آمده و گفت : ما در انجيل يافته ايم كه پيغمبرى بعد از عيسى خواهد آمد و خبر آمدن محمد بن عبدالله به ما رسيده ، و در آنچه از كتاب هاى خود