كاغذ را پيچيدم و به او دادم و گفتم : ان شاءالله خوب مى شود. بعد كه رفت ، گوشه عبايم را به صورتم انداختم و متوسل به مولى على (ع ) شدم و با گريه عرض كردم : السلام عليك يا مولاى يا اميرالمؤ منين . در اين جلسه آبروى مرا حفظ كن (در ميان اين افرادى كه حتى اجازه نشستن روى صندلى را به من ندادند). يا على ، دستم به دامنت ! ناگهان ديدم بچه پريد به داخل سالن و گفت : مادرم خوب شد. آن گاه مجلسيان به نظر احترام به من نگريستند و مرا سلام و صلوات در بهترين جايگاه آن سالن نشاندند )) .
اين يك نمونه از توسل حقيقى شيفته واقعى على (ع ) است كه اين چنين نتيجه بخش بوده و موجب سرافرازى عالم بزرگ تشيع در مجلس كذايى گرديد. آرى ، چنان كه در اواخر زيارت جامعه (كه از حضرت رضا(ع ) نقل شده ) مى خوانيم :
و من اعتصم بهم فقد اعتصم بالله و من تخلى من الله عزوجل .
هر كس به امامان (ع ) توسل جست به خدا دست آويخته است ، و هر كس از آنها بر كنار شد از خدا بر كنار شده است .
بنابر اين ، پيامبر اسلام (ص ) و اوصياى بر حقش درهاى رحمت خدا هستند و خداوند آنها را شايسته اين مقام دانسته است و توسل و اعتصام به آنها گويى توسل و اعتصام به خداوند است . در فراز ديگرى از اين زيارت نامه مى خوانيم :
كسى كه آن ها را دوست بدارد خدا را دوست داشته و كسى كه با آنها دشمنى كند با خدا دشمنى نموده است . كسى كه آنها را بشناسد خدا را شناخته ، و كسى كه آنها را نشناسد خدا را شناخته است .(255)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
اعمش مى گويد: در مدينه كنيز سياه چهره نابينايى را ديدم كه آب به مردم مى داد و مى گفت : به افتخار دوستى على بن ابى طالب ، بياشاميد بعد از مدتى او را در مكه ديدم كه بينا بود و به مردم آب مى داد و مى گفت : (( به افتخار دوستى با على بن ابى طالب (ع ) آب بنوشيد، به افتخار آن كس كه خداوند به واسطه او بيناييم را به من بازگردانيد! )) .
نزديك رفتم و به او گفتم : قصه بينايى تو چگونه است ؟
گفت : روزى مردى به من گفت : (( اى كنيز! تو كنيز آزاد شده على بن ابى طالب (ع ) و از دوستان او هستى ؟ )) .
گفتم : آرى .
گفت : (( خدايا! اگر اين زن راست مى گويد، (و در محبت خود به على (ع ) صادق است ) بيناييش را به او برگردان )) .
سوگند به خدا، بعد از اين دعا بينا شدم و خداوند نعمت بينايى را به من بازگردانيد.
به آنمرد گفتم : تو كيستى ؟
گفت :
انا الخضر و انا من شيعة على بن ابيطالب :
(( من خضر هستم ، من شيعه على (ع ) مى باشم )) .(256)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
يكى از اعاظم اهل نجف اشرف نقل فرمود كه ما از نجف اشرف عيال اختيار كرديم و سپس در فصل تابستان براى زيارت و ملاقات ارحام عازم ايران شديم و پس از زيارت ثامن الائمة (ع ) عازم وطن كه شهرى است در نزديكى هاى مشهد گرديديم .
آب و هواى آن جا به عيال ما نساخت و مريض شد و روز به روز مرضش شدت كرد و هر چه معالجه كرديم سودمند نيفتاد و مشرف به مرگ شد و من در بالين او بودم ، و بسيار پريشان شدم و ديدم عيال من در اين لحظه فوت مى كند و من بايد تنها به نجف برگردم و در پيش پدر و مادرش خجل و شرمنده گردم و آنها بگويند: دختر نوعروس ما را برد و در آن جا دفن كرد و خودش برگشت .
حال اضطراب و تشويش عجيبى در من پيدا شد، فورا آمدم در اطاق مجاور ايستادم و دو ركعت نماز خواندم و