بخاطر اطاعت از خدا اقرار كنم و بپذيريم و همانا نخستين چيزى كه پس از آن حضرت (يا پس از غصب خلافت ) از حقمان كاسته و ضايع شد ابطال حق ما در خمس بود پس چون كار ما سست گشت ، چوپانى چند از قريش در ما طمع ورزيدند و همانا مرا حقى بر مردم است كه اگر بدون درخواست و درگيرى به من بازگردانند مى پذيرم و به انجامش بر مى خيزم و آن تا مدت معلومى ادامه خواهد يافت و من بسان مردى هستم كه از مردم در مدت معينى طلبى دارد، اگر در پرداخت مال او تسريع كنند آنرا بگيرد و سپاسشان گويد: و اگر به تاءخير اندازند بالاخره آن را مى ستاند بدون اينكه ديگر مورد سپاس قرار گيرد، و من مانند مردى باشم كه راه سهولت و نرمى را پيش مى گيرد اما در نظر مدرم بسان حيوان چموشى جلوه مى كند.
جز اين نيست كه هميشه حق از اين راه شناخته مى شود كه طرفداران اندكى از مردم دارد، پس هرگاه سكوت كردم از من صرفنظر كنيد كه اگر مطلبى پيش آيد كه نيازمند پاسخ باشيد شما را هدايت خواهم كرد، پس تا آنگاه كه من دست مى دارم شما نيز دست از من بداريد. عبدالرحمن گفت : اى اميرمؤ منان بجان خودت سوگند كه شما همانطور كه پيشينيان گفته اند:
بجانب سوگند كه هر كس را خواب بود بيدار نمودى ، و بگوش هر كسى كه گوش شنوا داشت رسانيدى (440)
عدى بن حاتم مى گويد: به خداوند سوگند! ددر طول عمرم هرگز دلم به حال كسى آنطور كه به حال على (عليه السلام ) در هنگام بردنش نزد ابوبكر براى بيعت نسوخته است ؛ مهاجمان در حالى كه بازوان على (عليه السلام ) را بسته بودند حضرت را كشان كشان پيش خليفه بردند. در ميان اين مهاجمان خالد بن وليد، عبدالرحمان بن عوف ، عمربن خطاب ، زيدبن سالم ، قنفذ، اسيدبن حضير و سلمة بن اسلم به چشم مى خوردند.
سلمان مى گويد: چون حضرت را نزد ابوبكر بردند عمر از او خواست تا بيعت كند و گرنه او را خواهد كشت .
حضرت فرمود: با كشتن من بنده خدا و برادر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را كشته ايد و دلايل خود را بر ولايت خود بيان داشت .
سرانجام چون ابوبكر مقاومت امام را ديد گفت : اگر بيعت نكنى تو را به آن مجبور نمى كنم . آنگاه حضر به عنوان تظلم خود را به قبر پاك پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم رسانيد و با ناله سوزناك همان آيه اى را كه هارون در وقت شكايت از بنى اسرائيل به حضرت موسى (عليه السلام ) خوانده بود را قرائت كرد:
اى برادر پس از تو اين گروه مرا ناتوان شمردند و نزديك بود كه مرا بكشند...
در ميان بزرگان ، عباس بن عبدالمطلب عموى حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در جمع مسلمانان از موقعيت بالايى برخوردار بود و بايد به طريقى او را به امر بيعت با خليفه متقاعد مى ساختند.
بنابراين دو شب پس از رحلت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ابوبكر به همرده عمر و ابوعبيده و مغيرة بن شعبه راهى خانه عباس شدند و ابوبكر ماجراى خلافت خويش را بيان كرد و از او خواست كه از سايرين تبعيت كند... سپس به او نيز وعده ها داد.
عباس در جواب او چنين گفت :