على (عليه السلام ) براى اتمام حجت خويش بر مردم و هم براى دفاع از حقوق الهى خويش سه شب متوالى بعد از ارتحال پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم ، در حالى كه حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلام را سوار مركب مى كرد و به همراه حسن و حسين (عليه السلام ) شبانه در خانه مهاجران و انصار مى رفت و آنان را به بيعت با خود فرا مى خواند. حضرت زهرا عليهاالسلام براى همسر خود از آنان استمداد مى كرد و آنان جز اظهار تاءسف كارى نمى كردند و مى گفتند: اگر على (عليه السلام ) پيش از ابوبكر به ما روى مى آورد ما هرگز از او روى نمى گردانيديم . امام در پاسخ آنها مى فرمود: آيا شايسته بود كه من بدن مطهر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم را بدو غسل و كفن و دفن در خانه رها سازم و براى بدست آوردن خلافت به ستيز برخيزم . در اين 3 شب فقط جمعا 44 نفر به حضرت پاسخ مثبت دادند. در پايان حضرت به آنها فرمود: كه صبح با سرهاى تراشيده و اسلحه به دست براى عقد پيمان با مرگ آماده شويد اما صبح فقط 4 نفر يعنى : سلمان ، ابوذر، مقداد و زبير اجابت فرمان على (عليه السلام ) را كردند.در آن هنگامه حضرت دست هاى خود را بالا برد و چنين گفت : خدايا! اين جماعت مرا بيچاره كردند، آنگونه كه بنى اسرائيل ، هارون را، خداوندا تو پنهان و آشكار ما را مى دانى ، سوگند به كعبه ، سوگند به مسافران كعبه و... اگر نبود پيمانى كه پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم به من رسانيده بود همه مخالفان را به رود مرگ مى انداختم و صاعقه هاى هلاكت را فرو مى باريدم ، تا بعد از اندك زمانى حقيقت را بفهمند...و هنوز 10 روز از رحلت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم نگذشته بود كه فدك با على (عليه السلام ) اهدايى پيامبر به حضرت زهرا عليهاالسلام به دستور خليفه ابوبكر!! اشغال شد و آنچه را كه نبايد مى شد...
372- جانشين واقعى
روزى مردى نزد ابى بكر آمد و گفت : اى جانشين رسول خدا، رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به من وعده فرموده كه سه مشت خرما به من بدهد. ابوبكر گفت : على را نزد من بخوانيد، على (عليه السلام ) آمد، ابوبكر گفت : يا اباالحسن ! اين مرد مى گويد: كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به او وعده فرموده كه سه مشت خرما به او بدهد، پس شما به او بدهيد!!حضرت سه مشت خرما به او داد. ابوبكر گفت : تعداد آن خرماها را به شماريد، وقتى شمردند ديدند كه هر مشت خرما شصت خرما بوده است .ابوبكر گفت : به راستى كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در شب هجرت كه از مكه به سوى مدينه بيرون مى شديم درست فرمودند: كه اى ابابكر، كف من و كف (دست ) على در عدل (يا عدد) برابر است .(439)
373- حق طرفداران اندكى دارد
روزى عبدالرحمن بن ابى ليلى در حضور اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) برخاست و عرض كرد:اى اميرمؤ منان (عليه السلام ) از شما پرسش مى كنم تا چيزى را از شما فرا گيرم ، البته منتظر بوديم كه درباره كار خودت چيزى بفرمايى اما چيزى نفرمودى . آيا از كار خويش به ما خبر نمى دهى كه آيا (اين سكوت شما) به دليل سفارش پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم است يا نظر خودتان چنين است ؟ همانا ما درباره شما گفتار فراوانى گفته ايم ، و مطمئن ترين آنها همان است كه از زبان خودتان بشنويم و از شما بپذيريم . ما مى گفتيم : اگر حكومت پس از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به دست شما مى رسيد احدى با شما به نزاع نمى پرداخت ، به خدا سوگند اگر از من در اين باره بپرسند نمى دانم چه بگويم ؟ آيا چنين خيال كنيم كه اين جماعت به آنچه كه در آنند از شما شايسته ترند؟ اگر چنين بگويم پس به چه دليل رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در بازگشت از حجة الوداع شما را نصب نمود و فرمود: اى مردم هر كه من مولاى اويم پس على مولاى اوست و اگر شما از آنان نسبت به آنچه كه آنها در آنند شايسته ترى پس براى چه ما ولايت آنها را بپذيريم ؟ اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) فرمود: اى عبدالرحمان همانا خداى متعال پيامبر خود صلى الله عليه و آله و سلم را به نزد خود برد و من در آن روز نسبت به مردم از شايستگى خود به اين لباسم شايسته تر بودم و همانا از جانب رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به من سفارشى شده بود كه اگر مرا مسخر خود نموديد،