عوانه مى گويد: وقتى لشگريان حضرت على (عليه السلام ) در جنگ جمل سياه گمراه عايشه را شكست داده و جنگ به پايان رسيد. حضرت على (عليه السلام ) به عايشه فرمود: اى حميرا، كار خدا را با خود چگونه ديدى ؟ عايشه جواب داد: يا على (عليه السلام ) اكنون كه بر ما تسلط يافتى (در اسارت تو هستم ) يعنى : جوانمردى و نما و مرا ببخش !(760)
641- هلاكت ظالم ، حتمى است
در يكى از جنگ هاى ، يكى از شجاعان دشمن ، يكى از افراد بنى هاشم را به جنگ با خود دعوت كرد، ولى او پاسخ مثبت نداد. حضرت على (عليه السلام ) به او فرمود: چرا از پيكار با او خوددارى مى كنى ؟! او جواب داد: اين شخص (اشاره به قهرمان دشمن ) از يكه سواران دلير عرب است ، ترس از آن دارم كه بر من پيروز گردد.امام على (عليه السلام ) فرمود: او به حساب اينكه در سپاه دشمن است بر تو ظلم كرده است ، اگر با او نبرد كنى ، بر او پيروز خواهش شد، بدانكه اگر كوهى به كوه ديگر ظلم كند، ظلم كننده مغلوب شده و به هلاكت مى رسد.(761)
642- فرياد رس خليفه !
اصبغ بن نباته مى گويد: وقتى كه عثمان به علت كردار وى (كه بر خلاف سيره پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بود) توسط مردم در محاصره قرار گرفت ، او براى على بن ابيطالب (عليه السلام ) چنين نوشت : اما بعد؛ به يقين ، آب از قله كوهى ، كه نبايد آب آن را فرا گيرد، گذشته (يعنى آب از سرگذشت و كارد به استخوان رسيده ) و تنگ شتر به نزديك پستانش رسيده (تنگ شتر از زير شكم به نزديك پستان رسيد يعنى ، كار از كار گذشته و قابل تغيير و اصلاح نيست ) و كار من از حد بيرون شده است و در من كسى طمع كرده كه چيزى مانع آن نيست پس اگر تو خورنده اى ، بهترين خورنده باش ، و گرنه مرا درياب كه پاره پاره مى گردم .(762)
643- گوش شنوا
بعد از جنگ جمل على (عليه السلام ) سوار بر اسب خود شد و در ميان صفوف كشته ها حركت مى كرد تا اينكه به جنازه كعب بن سورة رسيد او قاضى بصره بود و اين مقام را به او عمر داده بود، كعب در ميان اهل بصره در زمان عمر و عثمان به قضاوت مى پرداخت . چون فتنه اهل جمل در بصره بر عليه اميرالمؤ منين (عليه السلام ) بر پا شد قرآنى بر گردن خود حمايل نمود و با تمام فرزندان و اهل خانواده خود براى جنگ با آن حضرت خارج شد كه همگى آنها نيز كشته شدند. چون حضرت على (عليه السلام ) جنازه كعب را ديد كه در بين كشتگان افتاده بود در آنجا درنگ كرد و فرمود: كعب را بنشانيد، كعب را بين دو مرد نشاندند. حضرت فرمود: اى كعب بن سورة (قد و جدت ما وعدنى ربى حقا فهل وجدت ما وعد ربك حقا؟) آنچه را كه پروردگارت را به حق يافتى ؟ و سپس فرمود: كعب را بخوابانيد و كمى حضرت حركت كرد تا رسيد به طلحة بن عبدالله كه آن هم در ميان كشتگان افتاده بود حضرت فرمود: او را بنشانيد؛ نشاندند آنگاه همان خطاب را عينا به طلحه و سپس فرمود: طلحه را بخوابانيد. يكى از اصحاب به آن حضرت گفت : اى اميرالمؤ منين (عليه السلام ) در گفتار شما با اين دو مرد كشته شده آنها كلامى نمى شنوند چه فائده اى بوده ؟ حضرت فرمود: اى مرد سوگند به خدا آنها كلام مرا شنيدند و همانطورى كه اهل قليب (چاه بدر) كلام رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را شنيدند.(763)
644- صورت برزخى وصى موسى
از عباية بن ربعى اسدى روايت شده كه گفت : بر اميرالمؤ منين (عليه السلام ) وارد شدم و ديدم كه در نزد آن حضرت مردى با صورتى شكسته و لباس ژنده نشسته و حضرت با او مشغول گفتگو بودند چون آن مرد برخاست و رفت ؛ عرض كردم : يا اميرالمؤ منين (عليه السلام ) اين مرد كه بود فرمود: يوشع بن نون وصى حضرت موسى (عليه السلام )(764).