روزى اميرالمؤ منين (عليه السلام ) خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم رسيد پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم از حضرت پرسيد: اى ابوالحسن ! در چه حالى ؟ حضرت عرض كرد: در حالى كه هشت طلبكار دارم :خدا واجبات دين را طلب مى كند، شما مستحبات ، و نويسندگان عمل ، راستگويى ، فرشته مرگ روح ، عايله غذا، شيطان گناه ، نفس لذت ، و دنيا تمايل و رغبت .(332)
276- صاحب سر پيامبر (ص )
روزى على بن ابيطالب (عليه السلام ) سوار بر مركب رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم از محلى عبور مى كرد كه گذرش بر گروهى افتاد كه سلمان فارسى در ميان آنان نشسته بود. سلمان به آنها گفت : آيا برنمى خيزيد تا دامان اين مرد را بگيريد و از او پرسش كنيد؟ به خدائى كه دانه را شكافت و جانداران را آفريد هيچ كس را به راز پيامبرتان خبر ندهد جز او، و همانا كه عالم روى زمين و موجب قوام و استوارى آن است و زمين با اوست كه آرامش مى يابد و اگر او را از دست بدهيد هر آينه علم را از دست داده ايد...(333)
277- برگشت خورشيد به خاطر على (ع )
عروة بن عبدالله بن قشير جعفى مى گويد: بر فاطمه دختر على بن ابيطالب وارد شدم در حالى كه او پير زنى كهنسال بود... سپس او گفت : اسماء بنت عميس به من خبر داد كه : خداوند به پيامبرش محمد صلى الله عليه و آله و سلم وحى فرستاد و آن وحى وجود حضرت را فرا پوشاند، و على بن ابيطالب (عليه السلام ) با لباس خود آن حضرت را پوشاند و وحى به طول انجاميد تا حدى كه آفتاب غروب كرد، چون رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم حالش بجا آمد و وحى الهى قطع شد به على (عليه السلام ) فرمود: يا على آيا نماز عصر خود را خوانده اى ؟ على (عليه السلام ) عرض كرد: يا رسول الله سر گرم كار شما بودم و نماز را با ايما و اشاره خواندم (در آخر وقت آن )، آنگاه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به خداوند عرض كرد: پروردگارا! آفتاب را بر على بن ابيطالب بازگردان .در آن وقت آفتاب غروب كرده بود، پس آفتاب مجدد بازگشت به حدى كه نور آفتاب به اطاق من و نصف مسجد رسيد.آنگاه على (عليه السلام ) نماز عصرش را خواند.(334)