415- والكاظمين الغيظ
قنبر غلام اميرالمؤ منين (عليه السلام ) مى گويد: در خدمت على بن ابيطالب (عليه السلام ) نزد عثمان رفتم . عثمان مايل بود كه با على (عليه السلام ) تنها باشد پس آن حضرت به من اشاره فرمود: كه دور شوم .
قنبر مى گويد: من مقدارى نه چندان دور از آنان كنارى ايستادم . شنيدم كه عثمان به درشتى و تندى با على (عليه السلام ) سخن مى گفت : در حالى كه على (عليه السلام ) سر بزير انداخته و چشم بر زمين دوخته بود. تا اينكه عثمان رو به على (عليه السلام ) نمود و گفت : چرا سخن نمى گويى ؟ حضرت فرمود: اگر بگويم ، سخنى خواهم گفت ، مگر آنچه برخلاف خواسته توست و به سود تو چيزى سراغ ندارم ...
مبرد مى گويد: تفسير فرمايش حضرت اين است كه اى عثمان اگر همانگونه كه تو به من پر خاش نمودى سخن بگويم مقابله به مثل خواهم كرد و نتيجتا پر خاش من تو را آزرده خواهد ساخت پس ترجيح مى دهم كارى نكنم اگر چه مورد پر خاش تو قرار گرفته ام و اين است معنى مظلوم عالمين فافهم !!(484)
416- مظلوميت امام على (ع )
يكى از دختران على (عليه السلام ) بنام ام كلثوم بود كه توسط عمر از على عليه السلام خواستگارى شد.
حضرت على (عليه السلام ) عذر آورد كه او هنوز كوچك است و موقع ازدواجش نرسيده است .(485) به نقل مرحوم كلينى كه از حضرت صادق (عليه السلام ) روايت كرده است عمر پيش عباس بن عبدالمطلب رفت و گفت : من از برادر زاده ات دخترش را خواستگارى كردم و او مرا رد نمود به خدا سوگند من هم افتخارات بنى هاشم را از بين مى برم و دو شاهد مى آورم كه او (على (عليه السلام )) دزدى كرده است و آنگاه به اتهام دزدى دستش را قطع مى كنم !! عباس نزد على (عليه السلام ) رفت و پس از گفتگو آن حضرت را راضى نمود كه كار ام كلثوم را به او واگذار كند.(486) ام كلثوم ابتدا زوجه عمر شد و پس از كشته شدن او زوجه پسر عموى خود عون بن جعفر و بعد از او نيز زوجه محمد بن جعفر شد.
417- خمس حق ماست
در زمان عمر خمس غنائم شوش و جندى شاپور (ايران ) به مدينه رسيد و تحويل عمر شد. على (عليه السلام ) مى فرمايد: من و مسلمانان به همراهى عباس نزد او بوديم عمر به ما گفت : چون خمس به شما زياد رسيده امروز نيازى به خمس نداريد و لازم است مسلمانان ديگر را كه نيازمند هستند غنى كنيم شما حق خود را در اين مال (خمس ) به ما بدهيد تا بعدا آنرا پرداخت كنيم . على (عليه السلام ) مى فرمايد: من از پاسخ به او خوددارى كردم زيرا خمس را به عنوان وام تقاضا كرد و ترسيدم اگر درباره خمس با او صحبت كنم آنرا انكار كند و همان چيزى را بگويد كه درباره حق بزرگتر ما گفت ، و آن ميراث خلافت پيغمبر بود كه درباره آن اصرار كرديم و آنرا اصلا انكار كرد، عباس به او گفت : اى عمر! درباره آنچه از آن ما است كوتاهى و چشم پوشى مكن زيرا خداوند اين حق را براى ما ثبت كرده ... عمر در پاسخ او گفت : شما بايد به مسلمانها ارفاق و همراهى و كمك كنيد.(487)