زبير پسر عمه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم است كه در جنگ جمل از ميدان فاصله گرفت و برگشت ، او در راه بازگشت خود توسط فردى بنام ابن جرموز به غذا خوردن دعوت شد سپس او را به قتل رساند. قاتل پس از كشتن او شمشيرش را نزد على (عليه السلام ) آورد، حضرت همان طور كه شمشير زبير را مى نگريست فرمود:اين شمشير همواره غبار غم و اندوه را از چره رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم زدوده است .آنگاه ابن جرموز از حضرت تقاضاى جايزه كرد.حضرت فرمود: از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شنيدم كه فرمود: قالت فرزند صفيه زبير را به دوزخ بشارت دهيد، ابن جرموز با سرافكندگى از نزد على (عليه السلام ) دور شد و بعدها در جنگ نهروان به گروه گمراه مارقين پيوست و به همراه آنان ، تيغ بر عى (عليه السلام ) كشيد و با گروه جهنمى خوارج رخت به دوزخ كشيد.(849)
719- نصيحت به پيشوايان
در يكى از روهاى جنگ صفين هنگامى كه اميرالمؤ منين (عليه السلام ) نيروهاى خود را به منظور يك حمله عمومى به صف كرده و با دقت واحدهاى آن را سان ديده بود در مقابل لشكر خود خطبه اى ايراد فرمود كه : حق كلمه اى گرانبها و سنگين است و هر قدر تلخ و زننده باشد به نتيجه شيرين و دلپذير آن مى ارزد حق در نظر رادمردان از فضاى آسمان و زمين وسيعتر است ولى چشمان ناپاك و كوتاه بين ، آنرا همچون سوراخ سوزن تنگ و باريك مى بيند، حق در عالم انديشه و خيال مانند آب زلال و صاف و سهل است ولى واى بر آن روز كه به مرحله عمل قدم گذارد چقدر سخت و دشوار ايفا مى شود... حقوقى را كه حاكم و رهبر بايد درباره ملت ايفا كند دادگسترى و جستجو از احوال مظلوم و انتقام از ظالم است و نيز او مديون است كه در تمام شئون زندگى به تمام طبقات رعيت مساوى و معادل باشد... بندگان هر چه در اداى شكر خداوند مبالغه و جديت كنند از عهده يك از هزار آن نيز نتواند بر آمد... اما در صورتى كه حاكم بر رعيت دست ستم دراز كند و رعيت هم از نادرستى و پستى پيشوايش استفاده كند، طبقات قوى و نيرومند از نادرستى و پستى پيشوايش استفاده كند آنگاه طبقات قوى و نيرومند، بيچارگان را در هم مى شكنند و چيزى نمى گذرد كه كشور ويران مى شود و دشمنان زبردست كه تا آن روز در پشت حصار عدل سرگردان بوده ياراى تعدى نداشتند در اين وقت بر آن توده هجوم آورده و يكباره به حيات استقلال و مليت كشورى خاتمه مى دهند... وقتى سخنان حضرت به اينجا رسيد يكى از سرداران ارشد كه در قلب سپاه فرماندهى داشت با فريادى حاكى از شور و حرارت و صميميت او بود زبان به مدح على (عليه السلام ) گشود و از آن حضرت سپاسگزارى كرد، سپس حضرت على (عليه السلام ) در حالى كه تبسمى تعجب آميز بر لبان حقگويش نقش بسته بود بيانات خود را چنين تكميل كرد: كسى كه به بزرگى و عظمت خداوند معترف است جهان را با همه جلال و شكوه آن بسيار كوچك و ناچيز مى بيند به عقيده من پست ترين صفات در حاكم آن است كه از شيرين زبانى و عبارت آرايى پيروان خود مشعوف و خرسند گردد و گفتار مشتى متملق در خاطر او اثر نموده و بر روح غرور و كبريايش پر و بال بخشد من با اينكه سپاسگزارى شما را پذيرفتم مى خواستم بگويم تربيت روزگار پيشين ، شما را بر آن داشت كه در مقابل پيشواى خود دفتر مدح و ثنا را باز كنيد اما من بحمدالله دوست نمى دارم كه كردار مرا هر قدر هم خوب باشد بر زبان آورند و در تمجيدش مبالغه كنند زيرا انجام وظيفه ، تكليف طبيعى انسان است و بر اين عمل عادى ، پيرايه ستايش پسنديده نيست ... بلكه اگر اشتباهى در كارهايم باز جستيد بى درنگ آن را به من باز گوئيد من از شنيدن