اصبغ بن نباته مى گويد: على (عليه السلام ) فرمود: هر كسى دوست دارد كه وقت مردن از گناهان پاك باشد و همچون طلاى نابى كه هيچ ناخالصى در آن وجود ندارد گردد و احدى حقى از او درخواست نكند، در پس نمازهاى پنجگانه شب و روز نسبة الله (سوره توحيد) يعنى قل هو الله را 12 بار بخواند بعد دستها را بگشايد و اين دعاى را بخواند:اللهم انى اسالك باسمك المكنون المخزون الطاهر الطهر المبارك و اسالك باسمك العظيم و سلطانك القديم يا واهب العطايا يا مطلق الاسارى يا فكاك الرقاب من النار صل على محمد و آل محمد و فك رقبتى من النار من الدنيا و ادخلنى سالما واجعل دعائى او له فلاحا و اوسطه نجاحا و آخره صلاحا انك انت علام الغيوب آنگاه فرمود: اين از اسرار دعاهايى است كه به طور پنهانى و رمزى خوانده مى شود و از دعاهايى است كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم به من آموخت و دستور داد كه من آن را به حسن و حسين عليهم السلام نيز بياموزم .(1069)
900- مرگ از ديدگاه على ع
سويدة بن غفلة مى گويد: از اميرمؤ منان على (عليه السلام ) روزى شنيدم كه فرمود: هنگامى كه آخرين روز زندگى انسان مى رسد مال و فرزند و عمل شخص در برابر او مجسم مى شود و با زبان حال به ثروت خود مى گويد:من در جمع آوريت حريص بودم و در مصرف تو بخل ورزيدم در اين لحظه چه كمكى به من خواهى كرد؟ مال با همان زبان به او مى گويد من كفن تو را تاءمين مى كنم و كارى ديگر با تو ندارم . سپس روى به فرزند نموده و مى گويد: من سخت تو را دوست داشتم از تو حمايت مى كردم در اين لحظه با من چه مى كنى ؟ پاسخ مى دهد من تو را در قبر مى گذارم و پنهانت مى كنم ، پس از آن به عمل خود مى گويد: من به تو بى ميل بودم و بر من سنگينى داشتى امروز با من چه خواهى كرد؟ عملش پاسخ مى دهد: من هميشه با تو هستم در قبر در حشر تا حضور در پاى ميزان عدل الهى .(1070)
901- مسافر دنياى ناپايدار
سويد بن غفله (1071) مى گويد: وارد شدم به خانه على بن ابيطالب (عليه السلام ) ولى در منزل آن حضرت چيزى نديدم ، عرض كردم : يا على (عليه السلام ) اثاث منزل شما كجاست ؟ فرمود: يا سويد ما اهل بيتى نيستيم كه در دنيا اثاث البيت بخواهيم ، ما آنچه داريم براى آخرت خود مى فرستيم ما در دنيا مانند سوارى هستيم كه از راه برسد و در سايه درختى كمى استراحت كند و باز براه افتد و برود و توجهى به سايه درخت نداشته باشد.(1072)
902- بنيانگذار عمل نيكوكارانه وقف
راوى مى گويد: خدمت على (عليه السلام ) بودم در نخلستانى كه قنات مى كند ظهر از قنات بيرون آمد، نماز ظهر و عصرش را خواند بعد فرمودند غذايى براى خوردن هست ؟ گفتم ، كدوى پخته داريم . فرمود: بياور. مى گويد يك مقدارى كدوى پخته براى على (عليه السلام ) آوردم دست مباركش را با آبى كه از شن بيرون مى آمد شستند و داشتند غذا مى خوردند اما زمزمه داشتند و گاهى مى گفتند لعنت خدا بر آن كسى كه بواسطه شكم به جهنم مى رود، راوى مى گويد: ناهار را خورد و بعد به قنات رفتند و كلنگى زدند اتفاقا بسترى خورد كه آب فوران كرد به حدى كه آب گل آلود تا ريش اميرالمؤ منين (عليه السلام ) آمده بود اصلا نتوانست كار كند از قنات بالا آمد، فرزندان و خويشاوندان براى ديدن على (عليه السلام ) آمده بودند آن آب مفصل را ديدند خيلى خوشحال شدند على (عليه السلام ) در حالى كه از قنات بالا نيامده بود و يك پايش اين طرف قنات و پاى ديگر آن طرف بود، فرمودند: قلم و دوات برايم بياورد چنانكه كار على (عليه السلام ) در آن 25 سال اين