بعد از رحلت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و نشستن ابوبكر بر مسند خلافت ، روزى على (عليه السلام ) با ابوبكر ملاقات كرد و به عنوان اعتراض به او فرمود: ظلمت و فعلت يعنى : ظلم كردى و بر مسند خلافت نشستى ابوبكر گفت : از كجا معلوم مى شود كه امروز من ظلم كرده باشم و رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شما را شايسته خلافت دانسته نه مرا!!على (عليه السلام ): رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بر اين كار آگاهى دارد و مرا حق و تو را باطل مى داند.ابوبكر: چگونه من با رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم با اينكه از دنيا رفته ملاقات كنم و از او سؤ ال كنم و حق و باطل قضيه را بفهمم مگر اينكه در عالم خواب به حضورش برسم و جريان را به من بفرمايد.على (عليه السلام ): من حاضرم كه هم اكنون تو را نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ببرم و آن حضرت حقيقت را به تو بگويد.ابوبكر اعلام آمادگى كرد و همراه على (عليه السلام ) با هم به مسجد قبا رفتند. على (عليه السلام ) در آن مسجد به اعجاز الهى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را به ابوبكر نشان داد. رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نشسته بود و به ابوبكر رو كرد و فرمود: (اعتزل عن ظلم اميرالمؤ منين از ظلم كردن به امير مؤ منان على (عليه السلام ) دورى كن .) ابوبكر از مسجد بيرون آمد و تصميم گرفت زمام امور خلافت را به دست على (عليه السلام ) بسپارد در مسير راه با عمر ملاقات كرد و جريان ديدار خود را با پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در مسجد قبا و گفتار پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را براى عمر شرح داد، عمر به او تندى گفت : (اسكت اما عرفت قديما سحر بنى هاشم بن عبدالمطلب خاموش باش اى ابوبكر آيا از قديم الايام سحر و جادوگرى فرزندان هاشم پسر عبدالمطلب را نشناخته اى )؟!(462)
396- پاك طينتى ارادتمند على (ع )
علامه حلى (ره ) مى گويد: پدرم براى من نقل كرد، روزى به طرف يكى از دروازه هاى بغداد رفتم وقتى كه از آن وارد شدم احساس كردم خيلى تشنه ام به بعضى از همراهان گفتم براى من آب بياوريد آنها براى تهيه آب رفتند و من و ساير دوستانم در انتظار آب در آنجا توقف كرديم در اين ميان دو كودك بازى مى كردند و يكى از آنها به ديگرى مى گفت : اما بر حق على بن ابيطالب امير مؤ منان (عليه السلام ) است ولى ديگرى مى گفت :بلكه رهبر مردم بعد از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم شخص ديگرى است به ناگه من اين حديث را به زبان آوردم و گفتم : راست گفت : پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به على (عليه السلام ) كه با تو دوستى نمى كند مگر مؤ من و با تو دشمنى نمى كند مگر ولد حيض . ناگاه ديدم زنى كه سخن مرا شنيده بود نزديك آمد و گفت : اى آقاى من تو را به خدا آنچه را گفتى ، بار ديگر براى من بگو گفتم حديثى بود كه از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم روايت شده نيازى به ذكر مجدد آن نيست او اصرار كرد كه بايد حديث را بخوانى من هم حديث را براى او خواندم آن زن كه مادر آن دو كودك بود گفت : اى آقاى من سوگند به خدا اين خبر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم راست است . اين دو گودك هر دو فرزند من هستند. آنكه على (عليه السلام ) را دوست دارد پاك زاده است ولى آنكه با على (عليه السلام ) دشمنى مى كند جهتش اين است كه من در حال حيض بودم كه نطفه او بسته شد.(463)
397- غصب خلافت و مظلوميت على (ع )
روزى على (عليه السلام ) براى يك يهودى از امتحانات الهى كه آن حضرت از آنها سر بلند بيرون آمده است توضيح مى داد و در بن اين بيان ناله هاى مظلوميت آن حضرت بيشترين بخش تكان دهنده آن را تشكيل مى دهد هم اكنون اصل داستان :