حبه عرنى مى گويد: من با اميرالمؤ منين (عليه السلام ) به سوى پشت كوفه از آن خارج شديم حضرت در وادى السلام توقف كرد و مثل اينكه با اقوامى گفتگو داشت من به متابعت از قيام او ايستادم تا خسته شدم . سپس نشستم به قدرى كه ملول شدم و پس از آن ايستادم به قدرى كه همانند مرتبه اول خسته شدم و باز نشستم به قدرى كه ملول شدم . سپس ايستادم و رداى خود را جمع كردم و عرض كردم : اى اميرمؤ منان (عليه السلام ) من از طول اين قيام بر شما شفقت آوردم آخر يك قدرى استراحت نمائيد، سپس ردا را به روى زمين انداختم تا آن حضرت به روى آن بنشيند، حضرت فرمود: اى حبه اين قيام و وقوف نبود مگر تكلم با مؤ منى و يا مؤ انست با او، عرض كردم : اى اميرمؤ منان آيا مردگان هم تكلم و مؤ انست دارند؟ فرمود: بلى اگر پرده از جلوى ديدگان تو برداشته شود آنها را مى بينى كه حلقه حلقه نشسته و گفتگو مى كنند، عرض كردم : آيا آنها اجسامى هستند يا ارواحى ؟ حضرت فرمود: بلكه ارواح هستند و هيچ مؤ منى در زمين از زمين هاى دنيا نمى ميرد مگر آنكه به روح او گفته مى شود كه به وادى السلام ملحق شود و وادى السلام بقعه اى از بهشت عدن است .(780)
659- رسول خدا گفته ...
از فضاله بن ابى فضاله روايت است (ابوفضاله پدر فضاله از اهل بدر بود و در ركاب اميرالمؤ منين (عليه السلام ) در جنگ صفين شهيد شد) كه روزى اميرالمؤ منين (عليه السلام ) در كوفه مريض شد و من با پدرم به عيادت آن حضرت رفتيم پدرم به آن حضرت گفت : يا على (عليه السلام ) علت توقف شما در كوفه در بين اعراب جهينه چيست ؟ به سوى مدينه برويد كه اگر اجل شما فرا رسد اصحاب شما متصدى و مباشر تكفين و تغسيل تو گردند و بر تو نماز بخوانند حضرت فرمود: رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم با من عهد و ميثاق بسته كه از دنيا نروم مگر اينكه اينجا از خون خضاب گردد(يعنى محاسنش از خون سرش )(781)
660- زندگى خليفه مسلمين
وقتى سفير روم به كوفه آمده بود (برنامه پذيرايى كسانى كه از خارج مى آمدند به عهده حضرت امام حسن مجتبى (عليه السلام ) بود يعنى تا مدتى كه براى كارشان مى ماندند مهمان امام حسن مجتبى (عليه السلام ) بودند) وقتى كه امام حسن (عليه السلام ) براى سفير روم سفره پهن كرد سفير روم با تاءسف و ناراحتى و غصه گفت : من چيزى نمى خورم امام حسن (عليه السلام ) فرمود: براى چه نمى خورى ؟ گفت : آقا، فقيرى را ديدم الان ياد او افتادم دلم برايش سوخت نمى توانم چيزى بخورم . مگر اينكه شما از اين خوراك براى او نيز ببريد. اما حسن (عليه السلام ) سوال كرد آن فقير كجاست و كيست ؟ گفت : من شب به مسجد رفتم بعد از نمازم (از اينجا مى فهميم كه على (عليه السلام ) وضعش با بقيه مردم يكى بوده به حدى كه براى ديگران قابل تشخيص نبوده كه اين على (عليه السلام ) است ) ديدم عربى مى خواست افطار كند سفره اى داشت باز كرد نان آرد جو را در دهان گذاشت ، كوزه آب جلويش بود به من نيز تعارف كرد گفت تو هم بخور من ديدم نمى توانم اين خوراك را بخورم دلم برايش سوخت حالا اگر بشود از اين خوراك براى او نيز بفرستيد. صداى گريه امام حسن (عليه السلام ) بلند شد و فرمود: او پدرم على (عليه السلام ) است كه خليفه مسلمين است و اين است خوراك و غذايش .(782)
661- مرا موقع مرگ مى بينى !
حارث همدانى از اصحاب حضرت امير (عليه السلام ) است او در اواخر عمر خود پير و خميده و مريض شده بود با