اميرالمؤ منين (عليه السلام ) شبى از مسجد كوفه به سوى خانه خويش حركت كرد، در حالى كه كميل بن زياد كه از دوستان خاص ان حضرت بود او را همراهى مى كرد، در اثناء راه از كنار خانه مردى گذشتند كه صداى تلاوت قرآنش بلند بود و آيه امن هو قانت اناء الليل ...(819) را با صداى دلنشين و حزين مى خواند، كميل در دل خود از حال اين مرد بسيار لذت برد و از روحانيت او خوشحال شد، بدون آنكه چيزى بر زبان براند. امام (عليه السلام ) رو به سوى او كرد و فرمود: سر و صداى اين مرد مايه حجاب تو نشود زيرا او اهل دوزخ است و به زودى خبر آن را به تو خواهم داد! كميل از اين مساءله در تعجب فرو رفت . نخست اينكه امام (عليه السلام ) بزودى از فكر و نيت او آگاه گشت و ديگر اينكه شهادت به دوزخى بودن اين مرد ظاهر الصلاح داد. ...مدتى گذشت تا سرانجام كار خوارج به آنجا رسيد كه در مقابل اميرمؤ منان (عليه السلام ) ايستادند و حضرت با آنها پيكار كرد، در حالى كه قرآن را آن گونه كه نازل شده بود حفظ كرده داشتند، اميرمؤ منان (عليه السلام ) رو به كميل كرد و در حالى كه شمشير در دست حضرت بود و سرهاى آن كافران طغيانگر بر زمين افتاده بود با نوك شمشير به يكى از آن سرها اشاره كرد و فرمود: اى كميل ! اين همان شخصى است كه در آن شب تلاوت قرآن نمود در حالى كه او تعجب تو را برانگيخته بود. كميل دست حضرت را بوسيد و استغفار كرد.(820)
697- فرار افراد امام در جنگ
در ماجراى جنگ صفين امام على (عليه السلام ) از فرار افراد سپاه خود به سوى معاويه و پيوندشان به سپاه