ابن ملجم در روز 21 رمضان توسط ضربه اى كه امام حسن (عليه السلام ) بر حسب وصيت پدر بزرگوارشان كرده بودند آن شقى را به جهنم فرستاد سپس ام الهيثم دختر اسوده نخعى ، جسد ابن ملجم را خواست تا به او بدهند. آنگاه آتشى بر افروخت و جسد كثيف و جهنمى او را در آتش انداخت ، ابن شهر آشوب و ديگران روايت كرده اند كه استخوانهاى پليد ابن ملجم - لعنه الله عليه - را در گودالى انداخته بودند و پيوسته مردم كوفه از آن چاله صداى ناله و فرياد مى شنيدند.ليكن مسعودى مورخ مشهور مى نويسد: وقتى خواستند ابن ملجم - لعنه الله عليه - را بكشند، عبدالله بن جعفر گفت : او را به من دهيد تا سينه ام راحت شود، آنگاه دست و پاى او را بريد و ميخى را در آتش سرخ كرد و در چشمان آن ملعون كرد... سپس مردم ابن ملجم را گرفته و در بوريا پيچيدند و به آتش كشيدند.(967)
804- عشق تو جارى و جاويد در جانها
حارث كه از اصحاب حضرت على (عليه السلام ) است سراسيمه به خدمت على (عليه السلام ) رفت ، آن حضرت از حارث چه چيزى ترا بر آن داشته كه در اين موقع شب نزد من آيى ؟ حارث گفت : والله دوستى و عشقى كه در جان من است مرا پيش تو آورد.آنگاه حضرت به او فرمود: بدان اى حارث ! كه نمى ميرد آن كسى كه مرا دوست مى دارد الا اينكه در وقت جان دادن مرا مى بيند و با ديدن من اميدوار رحمت الهى مى شود و همين طور كسى كه مرا دشمن مى دارد مرا مى بيند در وقت مردن ، اما عرق خجالت و نااميدى در صورت مى نشيند.(968)
805- چگونگى غسل امام على (ع )
محمد حنفيه مى گويد: چون برادرانم مشغول غسل پدر شدند. امام حسين (عليه السلام ) آب مى ريخت و امام حسن (عليه السلام ) غسل مى داد و احتياجى به اين نبود كه كسى بدن مطهر و معطر پدرم را جا به جا كند، بلكه بدن پدرم هنگام غسل ، خود از اين سو به آن سو مى شد و بويى خوشتر از مشك و عنبر از بدن مطهرش به مشام مى رسيد، چون كار غسل تمام شد. امام حسن (عليه السلام ) فرمود: اى خواهرم ! حنوط جدم رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را بياور. آنگاه زينب عليهاالسلام حنوط باقى مانده اى كه سهم امام بود را آورد و آن همان كافورى بود كه جبرئيل آن را از بهشت براى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و فاطمه عليهاالسلام و امام على (عليه السلام ) آورده بود.وقتى حنوط پدرم را باز كردند، شهر كوفه از بوى خوش آن معطر شد، آنگاه پدرم را در پنج جامه كفن كردند و در تابوت نهادند و بر اساس وصيت پدرم حسنين : عقب تابوت را برداشتند و جلوى تابوت را (جبرئيل و ميكائيل همرزمان امام در ميادين جنگ ) برداشتند و به جانب نجف شتافتند. بعضى از مردم مى خواستند به دنبال تابوت آيند كه امام حسن (عليه السلام ) آنها را به مراجعت فرمان داد، و برادرم امام حسين (عليه السلام ) مى گريست و مى گفت : لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم ؛ اى پدر بزرگوار، پشت ما را شكستى ؛ من گريه را از جهت تو آموخته ام .(969)
806- همه در بحر غم مولا
محمد حنفيه مى گويد شبى كه تابوت پدرم را از كوفه به نجف حركت مى داديم ، به خدا سوگند من مى ديدم كه جنازه آن حضرت بر هر ديوار و يا خانه اى و يا هر درختى كه مى گذشت آنها خم مى شدند و خشوع مى كردند وقتى تابوت به موضع قبر رسيد، فرود آمد و امام حسن (عليه السلام ) با جماعت همراه بر آن حضرت نماز خواندند و هفت تكبير گفت ، و بعد از نماز جنازه را برداشتند و آن موضع را حفر كردند كه ناگاه قبر از پيش ساخته اى نمايان شد و چون خواستند پدرم را داخل قبر نمايند(970) صداى هاتفى را شنيدم كه مى گفت : داخل كنيد او را