1001 داستان از زندگانی امام علی (علیه السلام)

محمدرضا رمزی اوحدی

نسخه متنی -صفحه : 367/ 151
نمايش فراداده

418- بدرقه ابوذر توسط امام على (ع )

افشا گرى و آگاهى بخش ابوذر موجب شد كه عثمان تصميم بگيرد او را به صحراى سوزان ربذه تبعيد كند. هنگام تبعيد، عثمان دستور داد اعلام كنند كه بدرقه ابوذر ممنوع است و به مروان فرمان داد تا مراقب باشد و با خشونت جلو بدرقه كنندگان او را بگيرد. ولى امام على (عليه السلام ) به حكومت نظامى عثمان توجه نكرد و همراه حسن و حسين (عليه السلام ) و برادرش عقيل و عمار ياسر به بدرقه ابوذر رفتند. امام حسن (عليه السلام ) با ابوذر سخن مى گفت : مروان فرياد زد: اى حسن ! خاموش ‍ باش مگر فرمان خليفه را نشنيده اى كه بدرقه كردن ابوذر ممنوع است . امام على (عليه السلام ) به مروان حمله كرد و بين گوش مركب مروان تازيانه زد و فرمود: دور شو خدا تو را به آتش هلاكت بيفكند(488). مروان نزد عثمان رفت و برخورد خشن امام على (عليه السلام ) را به او گزارش ‍ داد سپس هر يك از بدرقه كنندگان سخنى به ابوذر گفتند. امام على (عليه السلام ) به او فرمود يا اباذر انك غضبت لله فارج من غضبت له ان القوم خاقوك على ديناهم و خفتهم على دينك ...

يعنى : اى ابوذر! تو براى خدا خشم كردى پس به او اميدوار باش حاميلان عثمان به خاطر دنياى خود از تو ترسيدند و تو به خاطر دينت از آنها ترسيدى پس آنچه را كه آنها برايش در وحشتند (يعنى دنيا) به خودشان واگذار(489) .

امام حسن (عليه السلام ) و امام حسين (عليه السلام ) و... نيز با سخنانى ابوذر را به سوى تبعيدگاه ربذه بدرقه نمودند.


  • چو به دوست عهد بندد ز ميان پاكبازان چو على كه مى تواند كه به سر برد وفا را(490)

  • چو على كه مى تواند كه به سر برد وفا را(490) چو على كه مى تواند كه به سر برد وفا را(490)

419- برترى از آن ماست

عصر خلافت عثمان بود، جمعيتى از مهاجران و انصار كه تعدادشان بيشتر از دويست نفر بود در مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم جمع شده بودند و گروه گروه با يكديگر مناظره مى كردند. گروهى در شاءن علم و تقوا سخن مى گفتند و از برترى قريش و سوابق درخشان آنها و گفتارى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در فضائل آنها فرموده بود سخن مى گفتند، و هر گروهى افتخارات دودمان خود را بر مى شمرد. در ميان افرادى از مهاجران مانند على (عليه السلام ) سعد وقاص و عبدالرحمن عوف ، طلحه و زبير، مقداد، هاشم بن عتبه ، عبدالله بن عمر، امام حسن و امام حسين (عليه السلام )، ابن عباس ، محمد بن ابوبكر، عبدالله بن جعفر بودند و از انصار نيز تعدادى حضور داشتند. اين بحث در بين آنها از بامداد تا ظهر ادامه يافت در حالى كه عثمان در خانه خود به سر مى برد اين در حالى بود كه على (عليه السلام ) و بستگانش سكوت كرده بودند. در اين هنگام جمعيت متوجه امام على (عليه السلام ) شدند و عرض كردند، يا على (عليه السلام ) شما چرا سخن نمى گوييد؟ در اين هنگام امام على (عليه السلام ) فرمود: هر دو گروه شما، از مهاجران و انصار هر كدام از مقام و شاءن خود (براى شايستگى به مقام رهبرى ) سخن گفتيد ولى من از هر دو گروه شما مى پرسم :

خداوند به خاطر چه اين افتخار و برترى را به شما عطا كرد؟ مهاجران و انصار گفتند: به خاطر محمد صلى الله عليه و آله و سلم و خاندان او به ما امتياز بخشيد. امام على (عليه السلام ) فرمود: راست گفتيد آيا نمى دانيد علت وصول شما به اين سعادت دنيا و آخرت تنها به خاطر ما خاندان نبوت بوده است ؟... سپس على (عليه السلام ) پاره اى از فضائل خود را بر شمرد و حاضران را قسم داد كه آيا چنين است و حاضران اعتراف نمودند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در شاءن على (عليه السلام ) آن فضائل را فرموده است از جمله فرمود: شما را به خدا سوگند مى دهم كه هر كس از شما سخن پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را درباره خلافت من شنيده است برخيزد و گواهى دهد در اين هنگام افرادى مانند سلمان ، ابوذر، مقداد، عمار، زيدبن ارقم و براء بن عازب برخاستند و گفتند: ما گواهى مى دهيم كه سخن پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را به خاطر سپرده ايم كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: خداوند به من فرمان داده تا امام شما و جانشين خودم و وصى و عهده دار كارهاى من بعد از خودم را كه خداوند اطاعت از او را بر مؤ منان واجب نموده را نصب كنم ... اى مردم امام و مولا و راهنماى شما بعد از من برادرم على (عليه السلام ) است .(491)