يكى از اصحاب حضرت على (عليه السلام ) بنام سويد ابن غفلة نقل مى كند، روزى بعد از ظهر موقع صرف غذا حضور على (عليه السلام ) شرفياب شدم ديدم حضرت كنار سفره نشسته و نان خشكى در دست آن حضرت است كه سبوسهاى جو در آن آشكار بود نزد خدمتگذار آن حضرت رفته و گفتم : يا فضه الاتتقين الله فى هذا الشيخ ؟ اى فضه ! چرا مراعات حال اين پيرمرد را نمى كنيد؟ چرا نان از آرد الك نكرده به او مى دهيد كه اين اندازه سبوس دارد؟ فضه گفت : خود آن حضرت دستور داده كه نانش از آرد الك نكرده باشد، او نقل مى كند مجدد حضور حضرت آمدم و سخن فضه را به عرض امام رساندم . معلوم شد على (عليه السلام ) اين روش را نبى اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرا گرفته و فرمود: (بابى و امى من لم ينخل طعام ) پدر و مادرم فداى او (رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ) باد كه نانش از آرد الك نكرده بود.(699)
مكه شهرى بود كه مردم آن در پى فتح و غلبه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به اسلام گرويدند و سابقه اسلام آنها در زمان حيات پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم كم بود بدين جهت نيروى انقلابى در آن اندك بود، ولى به لحاظ اينكه حرم امن الهى بود، عده اى مكه را به عنوان سكونت خود برگزيدند، بعد از اينكه مردم مدينه و مهاجر و انصار و انقلابيونى كه از مصر و كوفه آمده بودند با على (عليه السلام ) بيعت كردند. حضرت طى نامه هايى از برخى استاندارانى كه از طرف عثمان در مناطق مختلف منصوب شده بودند خواست كه از مردم بيعت بگيرند البته عده اى از اين استانداران منصب خود را رها كرده و فرار نمودند.
حضرت امير (عليه السلام ) طى نامه اى به استاندار مكه كه از طرف عثمان منصوب شده بود و خالد بن عاص نام داشت او را به امارت مكه ابقا كرد و از او خواست كه از مردم بيعت بگيرد. مردم مكه از بيعت سرباز زندند مخصوصا اينكه عده اى مخالفان حضرت در مكه بودند و از طرفى چون در ماه ذى الحجه با حضرت بيعت شده بود عده اى از مخالفان حضرت به حج رفته و هنوز در مكه بودند و به شهرهاى خود بازنگشته بودند عده اى از كارگزاران عثمان نيز كه يقين داشتند حضرت امير (عليه السلام ) به جهت خلافكارى هايشان آنها را بر كنار خواهد كرد به مكه گريخته بودند بعد از اين كه اهل مكه از بيعت با امام امتناع ورزيدند جوانى از قريش به نام عبدالله (700) بن وليدبن زيد نامه اى را كه حضرت به فرماندار مكه نوشته بود گرفت آن را جويد و در كنار چاه زمزم انداخت تا مردم نامه امام را لگد كنند البته از اين نامه در تاريخ اثرى نيست به هر حال همه مردم با حضرت بيعت كردند الا معاويه و مردم شام و اندكى از خواص مردم ، بعدها حضرت ، خالدبن عاص را كه از سوى عثمان والى مكه شده بود را عزل كرد و ابوقتاده انصارى را به جاى او منصوب كرد.(701)
روايت شده هنگامى كه امام حسن و امام حسين عليهم السلام و همراهان ؛ از دفن بدن مطهر پدرشان به سوى كوفه باز مى گشتند كنار ويرانه اى پيرمرد بينوا و نابينايى را ديدند كه پريشان بود و خشتى زير سر نهاده و گريه مى كرد از او پرسيدند، تو كيستى ؟ و چرا نالان و پريشان هستى ؟ او گفت : من غريبى بينوا هست در اينجا مونس و غمخوارى نداريم يكسال است كه من در اين شهر هستم هر روز مرد مهربان و غمخوارى دلسوز نزد من مى آمد و احوال مرا مى پرسيد و غذا به من مى رسانيد و مونس مهربانى من بود ولى اكنون سه