1001 داستان از زندگانی امام علی (علیه السلام)

محمدرضا رمزی اوحدی

نسخه متنی -صفحه : 367/ 234
نمايش فراداده

مرد نمرده است . حضرت نامه اى براى او نوشت :... خبرى از ناحيه تو براى ما آمد كه موجب تشويش و فزع و جزع برادران تو شد پس از آن ، خبر ديگرى آمد و خبر اول را تكذيب نمود و اين خبر موجب سرور و روشنى چشم ما شد، ليكن اين سرور و فرح سريع الانقطاع است و بزودى تصديق خبر اول به تو خواهد رسيد، پس تو مانند كسى هستى كه مرگ را چشيده باشد و سپس ‍ زنده شده باشد؟ بدان كه شب و روز با نهايت سعى و جد مى كوشند كه عمرها را كوتاه كنند، و اموال را فانى و خراب بنمايند و اجلها را در نوريده و آخرين نقطه آنرا برسانند.(776)

656- اندكى بود از بسيار!

حضرت على (عليه السلام ) به حارث فرمود: اى حارث بشارت مى دهم ترا كه مرا در هنگام مرگ و در هنگام عبور از پل جهنم و در كنار حوض ‍ كوثر در وقت مقاسمه بشناسى ... سپس على (عليه السلام ) دست حارث را در دست خود گرفت و گفت : اى حارث ، روزى من از آزار و حسادت قريش و منافقان اين امت بر من ، خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شكايت كردم رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم دست مرا گرفت و در دست خود قرار داد همين طورى كه من دست تو را در دست خود گذارده ام آنگاه فرمود: چون قيامت بر پا گردد من دست به دامان عصمت پروردگار خواهم زد و تو اى على (عليه السلام ) دست به دامان من مى زنى و ذريه و اولاد تو دست به دامان تو مى زنند و شيعيان شما دست به دامان شما مى زنند بگو ببينم در آن حال ؛ خدا با پيغمبر چه معامله اى خواهد كرد؟ و پيغمبرش با وصى خود چه معامله خواهد كرد؟ اى حارث اين را كه گفتم بگير؛ و به دل خود بسپار، اندكى بود از بسيار؛ آن وقت حضرت سه مرتبه فرمود: تو يگانه و متحد هستى با هر كسى كه او را دوست دارى (هر كه را دوست داشته باشى با آن محشور مى گردى ) و براى توست تمامى اعمالى كه اكتساب كردى ، چون حارث اين سخنان را شنيد از جاى خود برخاست و حركت كرد و چنان مست و مدهوش كلام حضرت بود كه ردايش به روى زمين كشيده مى شد و مى رفت و با خود مى گفت : پس از استماع اين كلمات من ديگر باك ندارم كه مرگ به سوى من آيد يا من به سوى مرگ بروم .(777)

657- نفرين امام على (ع )

يكى از جنگ هايى كه بين مسلمانان در زمان حكومت على (عليه السلام ) رخ داد جنگ تحميلى و افزون طلبى ، طلحه و زبير (دو نفر از سران اسلام ) و عايشه بود كه بهانه آنها به ظاهر مطالبه خون عثمان بود با اينكه طبق شواهد تاريخى آنها خود از عوامل مؤ ثر تحريك كننده در قتل عثمان بوده اند، اين جنگ در سال 36 هجرى در بصره واقع شد كه منجر به شهادت 5000 نفر از سپاه على (عليه السلام ) و سيزده هزار نفر از سپاه عايشه گرديد.(778) طلحه و زبير با شكستن بيعت خود با على (عليه السلام ) جلودار جبهه ناكثين بودند على (عليه السلام ) از اين دو نفر دلى پر رنج و غم داشت چرا كه عامل فتنه شديد بين مسلمين شدند. على (عليه السلام ) در مورد آن دو دست به دعا برداشت و آنها را نفرين كرد و عرض كرد: خدايا! طلحه را مهلت نده و به عذابت بگير و شر زبير را آنگونه كه مى خواهى از سر من كوتاه كن ، در جنگ جمل هنگامى كه سپاه جمل متلاشى شد مروان كه از سرشناسان سپاه جمل بود گفت : بعد از امروز ديگر ممكن نيست خون عثمان را از طلحه مطالبه كنيم هماندم او را مورد تير قرار داد تير به رگ ساق پاى طلحه خورد و خون مثل فواره جارى شد طلحه از غلام خود كمك خواست غلامش او را سوار قاطرى كرد و به غلام خود گفت : اين خونريزى مرا مى كشد جاى مناسبى يافتى مرا پياده كن . سرانجام غلام او را به خانه اى خانه هاى بصره برود و او همانجا جان سپرد، به اين ترتيب خود او به عنوان خونخواهى عثمان با سپاه على (عليه السلام ) مى جنگيد توسط مروان كه از سران لشكرش بود به خاطر همين عنوان ترور شد و به هلاكت رسيد، اما زبير در قبل از شروع جنگ ، نصايح على (عليه السلام ) باعث شد كه زبير با يادآوردن حديثى كه على (عليه السلام ) از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم براى او نقل كرد از صف دشمنان على (عليه السلام ) خارج شد با اينكه وظيفه او اين بود كه از امام وقت خود يعنى على (عليه السلام ) حمايت كند ولى كلا از ميدان جنگ كنار كشيد و به سوى بيابانى كه معروف به وادى السباع بود رفت و در آنجا مشغول نماز بود كه شخصى بنام عمروبن جرموز بطور ناگهانى بر او حمله كرد و او را كشت و او نيز