اين آيه شريفه وعدهالهى است به اينكه هر كس احسان و نيكى كند خداوند در زمين به او قدرت و جاه و مقام مىبخشد و وى را مشمول رحمت خويش مىگرداند. اين عطا و بخشش ارتباط به شخص نداشته، بلكه مرتبط با وصف نيكى و احسان است.
خداى متعال در اين آيه مىفرمايد:
«لا يُضِيعُ أَجْرَ المُحْسِنِينَ».
اين آيه چه اندازه اثر دلنشين و شيرينى بر نفس آدمى دارد، و داروى شفا بخشى است براى كسانى كه از روح بزرگ نكوكارى برخوردارند و محرّكى است براى آنان، تا جهاد و مبارزه در راه احسان و نيكى را استمرار بخشند.
كارهاى نيكى كه انسان براى جامعه خويش انجام مىدهد، از ناحيه كسانى كه در حقّ آنان نيكى كرده، مورد مدح و ستايش قرارگرفته و مقام بلند و نيك نامى را براى وى به ارمغان خواهد آورد.
و كسى كه كار خود را خوب و پسنديده انجام دهد، به پاداشى بزرگ دست مىيابد، چه اينكه مردم در برابر عملكرد شايسته وى به او روآورده و به او اعتماد پيدا كرده، و از وى قدرشناسى به عمل مىآورند.آيا پاداش نيكى، جز نيكى چيز ديگرى است؟
اين فايده دنيوى نيكى و احسان است، و پاداش آن در آخرت را فرموده خداى سبحان در پايان آيه گذشته بيان مىكند:
«وَلَأَجْرُ الآخِرَةِ خَيْرٌ»
پاداش آخرت برتر و بزرگتر از پاداش دنياست.
سرگذشت يوسف(ع) درس حفظ آبرو و حيثيت و دفاع از شرف انسانى را به ما مىآموزد تا نگذاريم به آن لطمهاى وارد شود. يوسف ستمديده و مظلوم كه بىجرم و گناه ساليان درازى در سياه چالهاى زندان به سر مىبرد، وقتى دستور آزادى او صادر گشت و براى حضور در دربار شاه فراخوانده شد، براى بيرون رفتن از زندان، اشتياقى نشان نداد و از اين مژده شادمان نگشت، بلكه بيرون رفتن از زندان را رد كرد تا دامنش از لوث تهمت گناه پيراسته گردد.
از اين رو به نماينده پادشاه گفت:
تا زمانى كه در باره ماجراى من و تهمتى كه به من نسبت داده شده تحقيق و بررسى نشود، از زندان بيرون نخواهم رفت و قرآن به اين مطلب اشاره فرموده است:
«وَقالَ المَلِكُ ائْتُونِى بِهِ فَلَمّا جاءَهُ الرَّسُولُ قالَ ارْجِعْ إِلى رَبِّكَ فَاسْأَلْهُ ما بالُ النِّسْوَةِ اللّاتِى قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ».
و آنگاه كه پادشاه از زنان و همسر عزيز، پرس و جوكرد و بىگناهى و پاكدامنى يوسف آشكار گرديد، يوسف راضى شد كه با سربلندى و احترام فراوان، از زندان خارج شود، تا گفته نشود او به خاطر گناهى كه مرتكب شده به زندان افتاده است و پادشاه منّت و گذشتى براى بيرون رفتن از زندان بر وى نداشته باشد.
بدين ترتيب، تحقيق و بررسى، از عظمت اخلاقيى كه يوسف بدان آراسته بود، پرده برداشت، به گونهاى كه پادشاه را شگفت زده نمود.
وقتى پادشاه در مرحله نخست پى برد كه يوسف تعبير خواب مىداند و به تدبير امور دشوار، آشنايى دارد در پى او فرستاد و گفت:
«ائْتُونِى بِهِ؛ او را نزد من آوريد».
ولى زمانى كه بىگناهى و پاكدامنى يوسف ثابت شد، پادشاهگفت:
ائْتُونِى بِهِ أَسْتَخْلِصْهُ لِنَفْسِى
اورا نزد من آوريد تا وى را از خاصّان و مقرّبان خود قرار دهم.
پادشاه آنگاه كه به علم و دانش و پاكدامنى و عفّت يوسف واقف گرديد، علاقهمند شد تا وزارت را بدو بسپارد.
در اين سرگذشت، درس گذشت و عفو از گناهكار و نيكى در برابر بدى به چشم مىخورد. يوسف(ع) زمانى كه خود را به برادرانش معرفى كرد مىتوانست هرگونه تهمتى را بر ضد آنها اقامه كند، و آنها را به زندان افكند و در ازاى مكر و نيرنگ آنها، انواع آزار و شكنجه را به آنها بچشاند، ولى روح بزرگ و سرشت پاك او و برتر دانستن خود از گرفتن انتقام، او را در وضعى قرار داد تا در لغزشگاهى كه بسيارى از مردم عادى در آن سقوط مىكنند گرفتار نشود.
قدرت و حكومت در اختيار يوسف بود و زندگى كسانى كه در حق او بدى كردند، بستگى به يك سخن او داشت، ولى او بدى را با احسان و نيكى پاسخ داد و محموله بار آنها را افزايش داد و بهاى كالا را بدانها برگرداند.