همراه با پیامبران در قرآن

عفیف عبدالفتاح طباره؛ ترجمه: عباس جلالی، حسین خاکساران

نسخه متنی -صفحه : 300/ 139
نمايش فراداده

موسى از توقف در شهر بيمناك شد و مراقب دشمن بود، ناگهان كسى كه روز گذشته از او كمك خواسته بود باز هم از او يارى خواست، موسى به او گفت:

پيداست كه تو سخت گمراهى و چون خواست به يارى هم كيش خود رود و به قبطى حمله بَرَد، قبطى به موسى گفت:

آيا مى‏خواهى مرا بكشى، همان گونه كه روز گذشته فردى را كشتى. تو مى‏خواهى در زمين ستم روادارى و مصلح و خيرخواه نيستى و مردى (مؤمن) از دورترين نقاط شهر شتابان خود را به موسى رساند و گفت:

اى موسى، درباريان فرعون قصد كشتن تو را دارند و در اين خصوص نقشه مى‏كشند، بنابراين تو از شهر خارج شو و من خيرخواه توأم. موسى بيمناك و نگران از دشمن، از شهر بيرون رفت و عرضه داشت:

پروردگارا، مرا از قوم ستم پيشه رهايى و نجات عنايت كن.

موسى در سرزمين مَدْيَن

موسى پس از دشوارى‏هايى كه ديد، از مصر خارج گشته و رهسپار سرزمين مدين شد و آن‏گاه كه خواست براى رفع تشنگى خود از آب آنجا بياشامد، انبوهى از مردم را ديد كه به‏طور فشرده پيرامون آب اجتماع كرده‏اند، و هر يك براى جلو رفتن و پيشى گرفتن بر ديگران، براى استفاده از آب حوض، به قدرت خود متكى بودند. موسى در نزديكى آب دو دختر جوان را ديد كه گوسفندان خود را مى‏رانند تا به آب نزديك نشوند.

موسى با ديدن اين صحنه، از كار آن دو شگفت‏زده شد و جلو آمد و ازوضعيت آنها پرس و جو كرد.

آن دو در پاسخ وى مى‏گفتند:

ما اين‏جا آمده‏ايم تا گوسفندان خود را سيراب كنيم، ولى در اثر ازدحام فراوان، قادر بر سيراب ساختن گوسفندان خويش نيستيم، لذا صبر مى‏كنيم تا چوپانان اين‏جا را ترك كرده و بروند، اين پاسخ حاكى از اين است كه زنان داراى ضعف جسمى و شرم و حيا بوده و اين دو سبب مى‏شوند در چنين جاهايى كه ازدحام و شلوغى است و زنان و مردان با هم مختلط هستند، زن‏ها كارآيى چندانى نداشته باشند، و سپس آن دو دختر با بيان علت كار خود اضافه كردند كه، «وأبونا شيخ كبير؛ پدر ما پيرمردى ناتوان است».

گويى آنها با اين سخن خواستند آتش مهر و محبت ر ا در دل موسى شعله‏ور سازند.

غيرت موسى به جوش آمد و گوسفندان آنها را سيراب گرداند و هيچ كس توان جلوگيرى او را نداشت؛ زيرا مردم با قدرت و شجاعتى كه در او ديدند، خود را از مقاومت در برابر او ناتوان احساس كردند و او پس از انجام كار، خسته و مانده، ولى پرتوان و قدرتمند، به قصد استراحت به سايه پناه برد و خداى خويش را اين چنين سپاس مى‏گفت:

«پروردگارا، نيازمند نعمت‏هايى هستم كه به من ارزانى داشتى».

پس از مدتى يكى از آن دو دختر نزد او آمد و «تمشى على استحياء؛ كه در كمال حيا گام برمى داشت» به موسى گفت:

پدرش او را خواسته تا در ازاى سيراب ساختن گوسفندانِ آنها، وى را پاداش دهد. آيا انتظارى غير از اين مى‏رفت كه موسى با اشتياق، به اين فراخوانى پاسخ مثبت دهد؟

چرا كه او فردى غريب و تهيدست بود. از اين رو مى‏بايست به آرامى راه افتاده و آن پيرمرد را ملاقات كند و اين كار را انجام داد و با او ملاقات كرد و راز خويش را با وى در ميان گذاشت.

آن پيرمرد با جوانمردى و بزرگوارى با موسى برخورد كرد و در مورد رهايى از ستمكاران به او اطمينان داد:

وَلَمّا تَوَجَّهَ تِلْقآءَ مَدْيَنَ قالَ عَسى‏ رَبِّى أَنْ يَهْدِيَنِى سَوآءَ السَّبِيلِ * وَلَمّا وَرَدَ ماءَ مَدْيَنَ وَجَدَ عَلَيْهِ أُمَّةً مِنَ‏النّاسِ يَسْقُونَ وَوَجَدَ مِنْ دُونِهِمُ امْرَأَتَيْنِ تَذُودانِ قالَ ما خَطْبُكُما قالَتا لا نَسْقِى حَتّى‏ يُصْدِرَ الرِّعاءُ وَأَبُونا شَيْخٌ كَبِيرٌ * فَسَقى‏ لَهُما ثُمَّ تَوَلّى‏ إِلىَ الظِّلِّ فَقالَ رَبِّ إِنِّى لِما أَنْزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ * فَجاءَتْهُ إِحْداهُما تَمْشِى عَلىَ اسْتِحْياءٍ قالَتْ إِنَّ أَبِى يَدْعُوكَ لِيَجْزِيَكَ أَجْرَ ما سَقَيْتَ لَنا فَلَمّا جاءَهُ وَقَصَّ عَلَيْهِ القَصَصَ قالَ لا تَخَفْ نَجَوْتَ مِنَ القَوْمِ الظّالِمِينَ؛(6)

آن‏گاه كه رو به شهر مدين آورد گفت:

شايد پروردگارم مرا به راه راست رهنمون شود و زمانى‏كه بر سرچاه آب مدين رسيد، گروهى از مردم را ديد كه گوسفندان خويش را سيراب مى‏ساختند و دو زن را نيزملاحظه كرد كه گوسفندانشان را از اختلاط با گوسفندان ديگران باز مى‏داشتند.