همراه با پیامبران در قرآن

عفیف عبدالفتاح طباره؛ ترجمه: عباس جلالی، حسین خاکساران

نسخه متنی -صفحه : 300/ 224
نمايش فراداده

او براى رفتن به غار و انجام عبادت، توشه‏اى برمى‏گرفت و روانه آن سامان مى‏شد و آن‏گاه كه كار او به پايان مى‏رسيد به خانه‏اش برمى گشت و مجدداً با خود توشه‏اى برگرفته و بدان جا مى‏رفت تا آن‏كه روزى در غارحرا وحى بر او نازل شد. فرشته وحى نزد او آمد و فرمود: بخوان.

گفت: قادر بر خواندن نيستم.

وى گفت: فرشته مرا سخت فشار داد به‏گونه‏اى كه احساس درد نمودم و سپس مرا رها كرد و گفت: بخوان.

گفتم: من قادر برخواندن نيستم.

مرا گرفت و ديگر بار به شدت فشار داد تا درد زياد احساس كردم و سپس مرا رها كرد و گفت: بخوان.

گفتم: من توان خواندن ندارم.

بار سوم مرا سخت فشار داد و سپس رها كرد و گفت: بخوان

«إِقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِى خَلَقَ * خَلَقَ الإِنْسانَ مِنْ عَلَقٍ * إِقْرَأْ وَرَبُّكَ الأَكْرَمُ * الَّذِى عَلَّمَ بِالقَلَمِ * عَلَّمَ الإِنْسانَ ما لَمْ يَعْلَمْ».

رسول خدا(ص) در حالى كه قلبش به تپش افتاده بود به خانه بازگشت و بر همسرش خديجه وارد شد و بدو فرمود:

مرا بپوشانيد، مرا بپوشانيد. وى را پوشاندند تا اين‏كه دلهره و هراس او بر طرف شد.

حضرت ماجرايى را كه ديده بود براى خديجه بازگو كرد و سپس فرمود:

بر جان خويشتن بيمناكم.

خديجه عرضه داشت:

هرگز، به خدا سوگند، هرگز خداوند تو را خوار نمى‏گرداند، چه اين‏كه تو صله‏رحم انجام مى‏دهى و ميهمان نوازى مى‏كنى و به عيالمندان كمك مى‏رسانى و فقرا و مستمندان را دستگيرى كرده و از حق طرفدارى مى‏كنى.

خديجه آن حضرت را نزد پسر عمويش ورقةبن‏نوفل برد... وى پيرمردى سالخورده بود كه در دوران جاهليت نصرانى شده و به انجيل آگاهى تمام داشت؛ خديجه بدو گفت:

پسرعمو!

مطالب پسر برادرت را بشنو.

ورقه بدو گفت:

برادرزاده چه ديده‏اى؟

رسول خدا(ص) وى را در جريان آنچه ديده بود قرار داد.

ورقه بدو گفت:

اين همان وحى است كه خداوند بر موسى(ع) نازل فرمود. اى كاش آن زمان من جوان بودم واى كاش آن‏گاه كه قومت تو را بيرون مى‏رانند، من زنده باشم.

رسول اكرم(ص) فرمود:

آيا آنها مرا بيرون مى‏رانند؟

ورقه گفت: آرى، هر كسى كه مانند تو رسالتى آورد با او دشمنى مى‏ورزند و اگر آن روز را درك كنم تو را با قدرت، حمايت ويارى مى‏كنم و سپس ديرى نپاييد كه ورقه از دنيا رفت و وحى قطع شد وقطع آن چهل روز به طول انجاميد و بعد از آن پى‏درپى نازل گشت. (1)

دعوت نهانى پيامبر(ص)

رسول اكرم(ص) به انجام دادن دستوراتى كه خداوند داده بود همت گماشت و براى اين‏كه مردم به طور ناگهانى با قضيه‏اى شگفت‏آور مواجه نشوند، دعوت به پرستش خدا را نهانى آغاز كرد و نخستين كسانى كه به وى ايمان آوردند همسرش خديجه بنت خويلد و على‏بن ابى‏طالب و عبدالله‏بن ابى قحافه معروف به ابوبكر(2) و زيدبن حارثه بودند.

گروهى از اشراف و موالى نيز در آغاز امر، دعوت اسلام را پذيرا شدند، مانند عثمان‏بن‏عفان، زبيربن عوام، عبدالرحمان عوف، عبدالله‏بن مسعود، سعدبن‏ابى‏وقاص، طلحةبن عبيدالله، ابوذر غفارى، صهيب رومى و ديگران.

اين عده به اسلام گرويده و در اين راستا، فدا كارى‏هاى زيادى از خود نشان دادند. نقل شده كه ابوجهل يكى از سران قريش، هرگاه مى‏شنيد شخصى اسلام آورده و داراى جاه و مقامى است، او را مورد نكوهش قرار مى‏داد و بدو مى‏گفت:

آيا دست از آيين پدرت كه از تو بهتر بود برداشتى؟