یکصد موضوع، پانصد داستان

علی اکبر صداقت

نسخه متنی -صفحه : 259/ 108
نمايش فراداده

4- ياد محبوب در نعمت

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

خداوند ايوب پيامبر رانعمتهاى بسيار داد تا جائى كه نوشته اند:

پانصد جفت گاو نر براى شخم زمينهاى زراعتى داشت و صدها بنده زر خريد خانواده دار داشت كه كارهاى زراعتى او را مى نمودند.

شترهاى باركش او را سه هزار و گله گوسفند او را هفت هزار نوشته اند. همچنين خداوند سلامتى و نعمت و اولاد بيشمار به او عطا فرمود:

و در همه حال حامد حق بود و حتى در دو كار كه اطاعت حق در آن بود سختترين را انتخاب مى كرد و عمل مى نمود. اما با همه توصيفات كه در شرح حال ايوب عليه السلام نوشته اند، بدون آنكه گناهى از او سر زده باشد براى بالا رفتن مقام و درجاتش مورد امتحان قرار گرفت تا جائيكه همه نعمتها را خداوند از او گرفت و بدنش هم به مرضى كه نمى توانست مداوا كند مبتلا شد.

با همه سنگينى بلاء هيچگاه ياد خداى و حمد و ستايش او را ترك نمى كرد، تا اينكه شيطان وسوسه خود را در ذهن عيال او انداخت و زن شروع به شكايت از وضع ناهنجار كرد و گفت :

همه ما را ترك كردند و هيچ نداريم .

ايوب عليه السلام فرمود:

هشتاد سال نعمتهاى الهى به ما رسيد، حال به هفت سال بلاء نبايد به خداوند اعتراض كرد؟

و بايد ياد او در هم حال بود!

آنقدر زن اعتراض و اشكال كرد و طرحهائى غير معقول داد تا ايوب ناراحت شود!! فرمود(از پيش من دور شو كه ديگر تو را نبينم ).

چون زن رفت ايوب خود را تنها و بى پرستار ديد و سجده الهى كرد و به مناجات خداى پرداخت و خداوند دعاى ذاكر و حامد خود را مستجاب كرد، و همه نعمتها را دوباره به او عطا كرد!

زن ايوب پيش خود فكر كرد او مرا از پيش خود رانده ، صلاح نيست او را تنها بگذارم ، چون پرستارى ندارد، از گرسنگى تلف مى شود.

چون به جايگاه ايوب بيامد اثرى از ايوب نديد، فقط جوانى را مشاهده كرد، شروع به گريه كرد، جوان گفت :

چرا گريه مى كنى ؟

شوهر پيرى داشتم آمدم او را نيافتم .

اگر او را ببينى مى شناسى ؟

گفت : آرى ، چون به جوان خوب نگريست ديد شباهت به شوهرش دارد، آن جوان گفت :

من همان ايوب هستم (380)

5- نفيسه

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

سيده نفيسه دختر حسن بن زيد (بن امام حسن مجتبى عليه السلام ) با فرزند بافضل و ورع امام جعفر صادق عليه السلام بنام اسحاق موتمن ازدواج كرد، او از زنان نادره زمان و اعصار و از نظر بندگى و ياد حق ممتاز بوده است .

زينب برادر زاده سيده نفيسه گويد:

چهل سال عمه ام را خدمت كردم ، در اين مدت نديدم شبى را بخوابد يا روزى را افطار نمايد.

روزى گفتم : خوب است با خود مدارا كنيد؟!

فرمود: چگونه مدارا كنم كه گردنه هائى در برزخ و قيامت در پيش دارم و از آن عبور نتوان كرد مگر رستگاران !

او ثروت داشت و به خاطر خدا آنرا به زمين گيران و بيماران و درماندگان انفاق مى نمود.

سى مرتبه به حج مشرف شد كه بيشتر سفرها پياده به خانه خدا رفت . از مدينه براى زيارت قبر حضرت ابراهيم به اتفاق همسرش به فلسطين و از آنجا به مصر رفتند.

مردم مصر در خواست كردند در آنجا بمانند. قبول كردند او در خانه خود قبرى كنده بود و پيوسته مشغول عبادت و ياد خدا بود. گويند هزاران مرتبه ختم قرآن در قبر نمود، خداوند چون مى بيند بنده اى يادش مى كند، طبق روايت قدسى - حق او را ميان بندگانش ياد مى كند و عزيز و مكرم ميدارد.

در همسايگى نفيسه يهودى بود كه دخترش نابينا بود. از آب وضوى او بينا شد، و به همين سبب بسيارى از يهوديان مصر مسلمان شدند. وقتى با حالت روزه با خواندن سوره مباركه انعام آيه (لهم دارالسلام عند ربهم ) را مى خواند، دعوت الهى را لبيك گفت . شوهرش خواست جنازه را به مدينه ببرد مردم مصر خواستند در مصر دفن شود او قبول نكرد.

شب پيامبر صلى الله عليه و آله را به خواب ديد كه فرمود:

با اهل مصر در مورد دفن نفيسه مخالفت مكن كه خدا به بركت او رحمت را بر مردم مصر نازل مى فرمايد(381)