یکصد موضوع، پانصد داستان

علی اکبر صداقت

نسخه متنی -صفحه : 259/ 129
نمايش فراداده

4- عدم صله رحم و مرگ

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

شعيب عقر قوقى گويد: امام موسى بن جعفر فرمود:

فردا مردى از اهل مغرب به نام يعقوب ترا ملاقات مى كند و از احوال من مى پرسد او را به خانه ام راهنمائى كن . من او را در طواف يافتم و حال احوال كردم ، ديدم مرا مى شناسد.

گفتم : از كجا مرا شناختى ؟

گفت : در خواب كسى مرا گفت :

كه شعيب را ملاقات كن و آنچه خواهى از او بپرس .

چون بيدار شدم نام ترا پرسيدم ترا به من نشان دادند.

او را مردى عاقل يافتم و به در خواستش او را به خانه امام بردم و اجازه طلبيدم و امام اجازه دادند.

چون نگاه امام به او افتاد فرمود:

اى يعقوب ديروز اينجا (مكه ) وارد شدى ، ما بين تو و برادرت فلان جا انزاعى واقع شد و كار به جائى رسيد كه همديگر را دشنام داديد و اين طريقه ما و دين پدران ما نيست ، ما كسى را به اين كارها امر نمى كنيم ، از خداى يگانه و بى شريك بپرهيز.

به اين زودى مرگ ما بين تو و برادرت جدائى خواهد افكند و اين بخاطر آن شد كه شما قطع رحم كرديد. او پرسيد:

فدايت شوم ، مرگ من كى خواهد رسيد؟

فرمود: همانا اجل تو نيز نزديك بوده لكن چون تو در فلان منزل با عمه ات صله كردى و رحم خود را وصل كردى بيست سال به عمرت افزوده شد.

شعيب گويد: بعد از يكسال يعقوب را در حج ديدم و احوال او را پرسيدم ، گفت :

برادرم در آن سفر به وطن نرسيده وفات يافت و در بين راه به خاك سپرده شد.(467)

5 - على بن اسماعيل

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

بر اثر سعايت بيشمار از حضرت موسى بن جعفر عليه السلام نزد خليفه عباسى هارون الرشيد، سبب شد تا هارون سئوال كند:

از آل ابى طالب كسى را طلب كنيد تا احوالات او را بداند. يحيى برمكى وزير و ديگران ، على بن اسماعيل برادر زاده امام را معرفى كردند.

بامر خليفه نامه اى براى اسماعيل نوشتند و او را به بغداد طلبيدند، چون امام بر اين سر اطلاع يافت ، او را طلبيد و فرمود:

كجا مى خواهى بروى ؟

گفت : بغداد، فرمود: براى چه مى روى ؟

گفت : قرض بسيار دارم ، فرمود: من قرض تو را ادا مى كنم و خرجت را مى دهم !

او قبول نكرد و گفت : مرا وصيتى كن !

فرمود: تو را وصيتى مى كنم در خون من شريك نشوى و اولاد مرا يتيم نگردانى تا سه مرتبه تكرار كردند، و سيصد دينار طلا و چهار هزار درهم به او عطا كردند، بعد حضرت به حاضران فرمود:

او در ريختن خون من سعايت خواهد نمود.(468)

اسماعيل به بغداد آمد و بر يحيى بن خالد برمكى وارد شد. شب در خلوت يحيى سخن ها تعليم اسماعيل كرد و گفت ، فردا در حضور خليفه كه درباره موسى بن جعفر عليه السلام مى پرسند بگو:

من نديده ام در يك زمان دو خليفه باشد، شما در بغداد و موسى بن جعفر در مدينه ، نزديك است مردم را عليه تو بشوراند!!

فردا صبح اسماعيل بر هارون وارد شد و هر چه توانست بر عليه موسى بن جعفر مطالب سعايت انگيز گفت ، از جمله اينكه از اطراف برايش پول مى برند و اسلحه برايش مى آورند و از مردم بيعت مى گيرد و مى خواهد دولتى تشكيل دهد.