بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم
سعدى گويد:
شنيدم پارساى فقيرى از شدت فقر، در رنج دشوار بود، و پى در پى لباسش را پاره بر پاره مى دوخت ، و براى آرامش دل مى گفت :
(به نان خشكى و لباس پشمينه پر وصله اى قناعت كنم ، بار سخت خود كشم و بار منت خلق نكشم ).
شخصى به او گفت :
چرا در اينجا نشسته اى ، مگر نمى دانى كه در شهر راد مرد بزرگوار و بخشنده اى هست كه كمر همت براى خدمت به آزادگان بسته ، و جوياى خشنودى دردمندان است ، برخيز و نزد او برو و ماجراى وضع خود را براى او بيان كن ، كه اگر او از وضع تو آگاه شود، با كمال احترام و رعايت عزت تو، به تو نان و لباس نو خواهد داد و تو را خرسند خواهد كرد!
پارساى فقير گفت :
خاموش باش ! كه در پستى ، مردن به ، كه حاجت نزد كسى بردن پاره بر پاره دوختن و پيوسته در گوشه صبر و تحمل ماندن ، بهتر از آن است كه بخاطر خواستن لباس ، براى بزرگان نامه نوشتن .
براستى كه بهشت رفتن به شفاعت همسايه ، با شكنجه آتش دوزخ يكسان است (591).
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم
پيرمردى نابينا به حضور اميرمومنان عليه السلام آمد و در خواست كمك نمود. حضرت على عليه السلام ازا حاضران مجلس پرسيد:
اين كيست از چه قرار است ؟
گفتند: يا اميرالمؤ منين اين مرد نصرانى است ؛ و چنان وانمود كردند كه نبايد چيزى به او داده شود.
حضرت فرمود: عجب ! تا وقتى كه توانائى كار داشت از وى كار كشيديد و اكنون كه سالمند و ناتوان گرديده ، وى را به حال خود گذارده ايد. گذشته اين مرد حاكى از آنست كه در ايام توانائى كار كرده و خدمت نموده است .
آنگاه دستور فرمود:
از محل بيت المال به او انفاق گردد و مقررى پرداخت شود(592)
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم
عبدالله بن مبارك در سالى اراده رفتن به مكه داشت . روزى از كوچه اى عبور مى نمود، ناگهان زنى را ديد كه مرغى مرده و گنديده از زمين برگرفت و در زير چادر خود پنهان نمود!
عبدالله گفت : اى زن اين مرغ را چرا برداشتى ؟
زن گفت : نيازمندى و احتياج مرا وادار كرد تا اين كار را كنم !
عبدالله چون اين بشنيد، زن را به منزل خود برد و پانصد دينار را كه تهيه كرده بود به سفر حج برود به آن زن فقير داد.
آن سال به حج نرفت . هنگاميكه حاجى ها برگشتند، او به استقبال آنها رفت .
آنان مى گفتند: ما ترا در سفر حج در عرفات و منى و جاهاى ديگر ديده ايم .
عبدالله نزد امام عليه السلام شرفياب شد و ماجراى خود را نقل كرد، امام عليه السلام فرمود:
آرى خداوند بشكل تو ملكى را آفريد كه زيارت خانه خدا كند(593).
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم
فقيه كامل سيد جواد عاملى نويسنده كتاب مفتاح الكرامه مى گويد:
شبى مشغول شام خوردن بودم كه درب خانه زده شد.
درب را باز كردم ديدم خادم علامه سيد بحرالعلوم است و گفت :
سيد بحرالعلوم شام در نزدش است و منتظر شماست .
با خادم به منزل سيد بحرالعلوم رفتم ، همينكه خدمتش رسيدم ، فرمود:
از خداوند نمى ترسى كه مراقبت ندارى ؟!
عرض كردم : استاد مگر چه شده است ؟
فرمود: مردى از برادران هم مذهب تو براى خانواده اش از فقر خرماى زاهدى آنهم نسيه مى گيرد، و هفت روز بر آنان گذشته و جز خرما طعم هيچ چيز ديگرى را نچشيده اند!
امروز نزد بقال رفت چيزى بگيرد او را جواب كرده و خجالت كشيد و الان خود (محمد نجم عاملى ) و خانواده اش بدون شام شب را مى گذرانند. تو غذاى سير مى خورى با اينكه همسايه مستحق است !
عرض كردم : من هيچ اطلاعى از وضع او نداشتم !
فرمود: اگر آگاهى داشتى و كمك نمى كردى يهودى بلكه كافر بودى ؛ ناراحتيم براى اين است كه چرا از حال برادران دينى ات تفحص نمى كنى ؟
اكنون اين ظرفهاى غذا را خادمم بر مى دارد؛ با او برو در خانه آن مرد و بگو ميل داشتم امشب با هم غذا بخوريم ، و كيسه پول (120 ريال ) را در زير حصير او بگذار و ظرفها را برمگردان .
سيد جواد گفت :
من با خادم بمنزلش رفتيم و دستور استاد را انجام داديم ، همسايه گفت :
اين غذا را اعراب نمى توانند درست كنند، بگو متعلق به چه كسى است و با اصرار گفتم :
از سيد بحرالعلوم است .
سوگند ياد كرد و گفت :
جز خدا تا كنون كسى از حال من آگاهى نداشت ، حتى همسايگان نزديك چه رسد بكسانيكه دورند و اين پيش آمد را از سيد بسيار عجيب شمرد(594).