یکصد موضوع، پانصد داستان

علی اکبر صداقت

نسخه متنی -صفحه : 259/ 171
نمايش فراداده

3- ترس از قيامت

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

پيامبر هرگاه براى جنگ عزيمت مى كردند ميان دو تن از صحابه را عقد اخوت مى بست ، چنانكه قبل از جنگ تبوك ميان سعيد بن عبدالرحمان و ثعلبه انصارى عقد بست . سعيد در ملازمت پيامبر عازم جهاد شد و ثعلبه عهده دار خانه گرديد.

روزى ثعلبه به خانه سعيد براى تهيه غذا مى رفت ، شيطان او را وسوسه كرد كه به زن سعيد نگاه كند، چون نگريست او را زيبا ديد و بى قرار شد، آمد دست به او رساند، زن سعيد گفت :

روا باشد برادرت به جهاد رود و تو قصد تجاوز به حريم برادرت كنى ؟!

اين سخن در او تاءثير كرد و رو به صحرا نهاد و در پاى كوهى به خاك افتاد و شب و روز به ناله و فرياد مشغول بود.

وقتى پيامبر با اصحاب از جنگ برگشتند همه به استقبال برادران آمدند غير از ثعلبه ، سعيد به حالت گريان به دنبال او بيرون آمد و تفحص مى كرد كه او را دريابد؛ تا آخر او را يافت كه در پس سنگى نشسته است در حاليكه با حسرت بر سر مى زد و با آواز بلند مى گفت :

واى از شرمسارى و رسوائى روز قيامت . سعيد او را در بر گرفت و دلدارى داد و خواست او را نزد پيامبر آورد تا چاره اى براى عفو بنمايد.

گفت :

دستهاى مرا ببند و ريسمانى در گردنم افكن چون بردگان فرارى .

پس سعيد او را نزد پيامبر آورد، حضرت به او فرمود:

بزرگ گناهى كرده اى از پيش من برو ملازم درگاه خداى تعالى باش تا دستورى آيد.

بعد از مدتى ، وقت نماز عصر آيه عفو و توبه (641) نازل شد و پيامبر، على عليه السلام و سلمان را بدنبال ثعلبه فرستادند.

آنان در طلب ثعلبه به بيابان در آمدند و عاقبت او را يافتند كه با خداى راز و نياز مى كند و طلب عفو مى نمايد. امير المؤ منين عليه السلام از حال او گريان شد، و بشارت به او دادند كه خداى تو را آمرزيده است !

او را همراه خود به شهر مدينه آوردند، در وقت نماز شب (مغرب و عشاء) بود كه پيامبر بعد از فاتحه سوره تكاثر مى خواندند چون آيه اول (642) را ثعلبه استماع كرد نعره زد و در آيه دوم (643) خروشى عظيم به او دست داد و چون آيه سوم (644) را استماع نمود بيهوش افتاد، و بعد از نماز ديدند او جان داده است . پيامبر با جمله اصحاب گريان شدند، دستور دادند او را غسل بدهند و نماز بگذارند و حضرتش در تشيع جنازه ثعلبه به سر انگشتان راه مى رفتند.

علت را پرسيدند: فرمودند:

از بسيارى فرشتگان كه در نماز و تشيع جنازه او شركت كردند، اين چنين تشيع كردم (645).

4- امام مجتبى عليه السلام

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

هنگام وفات امام حسن عليه السلام آنهائيكه حضور داشتند مشاهده كردند كه آنجناب گريه مى كند.

عرض كردند:

يا بن رسول الله چرا گريه مى كنيد؟

با اين نسبتى كه با پيغمبر دارى ؟

و مقاماتى كه پيامبر درباره ات فرموده است ؛ با اينكه بيست مرتبه پياده حج گذارى و مال خويش را سه بار در راه خدا قسمت نموده اى ، بطورى كه از يك جفت كفش و نعلين نيمى براى خود و نيم ديگر را در راه خدا داده اى ؟

فرمود: از هراس و ترس قيامت (646) و دورى از دوستانم مى گرديم (647).

5- توبه بن صمه

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

شخصى بود به نام توبه بن صمه كه در بيشتر اوقات از شب و روز به مراقبه و محاسبه نفس مشغول بود.

پس روزى ايام گذشته خود را حساب كرد 21500 روز شد، گفت :

واى بر من آيا من خداى تعالى را روز قيامت به اين مقدار ملاقات كنم ، اگر هر روزى يك گناه كرده باشم بيست و يك هزار و پانصد گناه باشد، چه بر سرم آيد، اين جمله را گفت و بيهوش شد.

ديدند او به همان بيهوشى از دنيا رفت و اين فقط به خاطر حساب بازپرسى قيامت بود كه او را اين موت ، دست داد(648)