بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم
حضرت لقمان كه معاصر حضرت داود بود، در ابتداى كارش بنده يكى از مماليك بنى اسرائيل بود. روزى مالكش آن جناب رابه ذبح گوسفندى امر فرمود و گفت :
بهترين اعضايش را برايم بياور.
لقمان گوسفندى كشت و دل و زبانش را بنزد خواجه و مالك خود آورد.
پس از چند روز ديگر خواجه اش گفت :
گوسفندى ذبح كن و بدترين اجزايش را بياور.
لقمان گوسفند كشت و دل و زبانش را بنزد خواجه و مالك خود آورد.
پس از چند روز ديگر خواجه اش گفت :
گوسفندى ذبح كن و بدترين اجزايش را بياور.
لقمان گوسفندى كشت و باز زبان و دل آنرا براى خواجه آورد.
خواجه گفت :
به حسب ظاهر اين دو نقيض يكديگرند!!
لقمان فرمود:
اگر دل و زبان با يكديگر موافقت كنند بهترين اعضاء هستند، اگر مخالفت كنند بدترين اجزاست . خواجه را از اين سخن پسنديده افتاد و او را از بندگى آزاد كرد(797).
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم
مالك بن قيس مشهور به ابوخيثمه از ياران رسول خدا صلى الله عليه و آله بود و در بسيارى از جنگها شركت داشت . او و چند نفر از رفتن به جنگ تبوك خوددارى كردند. بعد از ده روز از حركت رسول خدا به سوى تبوك ، در ظهر گرماى شديد تابستان ، از بيرون بخانه آمد و در ميان باغى كه داشت براى دو همسر خود سايبانى ساخته بود.
آنان كوزه آب خنك آماده و غذا مطبوعى تهيه و ديوارهاى سايبان را آب پاشيده تا هواى داخل آن خنك باشد و منتظر همسرشان بودند. وقتى ابو خيثمه نظرى به زنان و آب سرد و غذا و همسران زيبا در آسايش انداخت به ياد رسول خدا افتاد و نفسش به او گفت :
رسول خدا در گرما و سختى ، من در راحتى و آسايش روا نبود، بعد گفت :
منافق در دين شك مى كند ولى نفسم بهمان جهتى كه دين توجه مى كند روى مى آورد.
وسائل سفر را برايش آماده و با شتر بسوى جنگ تبوك رهسپار شد در راه با عمير بن وهب رفيق شد، وقتى نزديك اردو و خيمه پيامبر رسيد به عمير گفت :
من تخلف از همراهى پيامبر كرده ام بگذار تنها براى عذرخواهى بروم .
شخصى به پيامبر عرض كرد: كسى از راه مى رسد!
پيامبر فرمود: خدا كند ابوخيثمه باشد؟
چون نزديك شد و شتر را خوابانيد شرفياب حضور پيامبر شد و پيامبر فرمود:
از تو همين انتظار را داشتم ؛ و او داستان حركت و حديث نفس خود به عرض پيامبر رسانيد؛ و پيامبر درباره اش دعا فرمود.(798)