یکصد موضوع، پانصد داستان

علی اکبر صداقت

نسخه متنی -صفحه : 259/ 225
نمايش فراداده

3- فردوسى (1411م )

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

ابوالقاسم فردوسى از كثرت جور حاكم طوس از وطن خارج و به غزنين رفت و شكايت به سلطان محمود غزنوى نمود، ولى تاءثيرى نداشت .

اتفاقا روزى به مجلس عنصرى شاعر، شعرى گفت و مورد قبول واقع شد، او را به دربار معرفى كردند و سلطان دستور داد تاريخ ملك عجم را به شعر بگويد؛ و به خواجه حسين ميمندى گفت :

هر هزار بيتى كه فردوسى بگويد هزار مثقال طلا بوى بدهد!!

چون شاهنامه تمام شد، سلطان خوشش آمد و با وزراى خود مشورت كرد كه صله او را چقدر بدهيم .

بعضى گفتند: پنجاه هزار درهم ، بعضى گفتند:

او شيعه و رافضى است و اين مبلغ او را زيادت است و اشعارى را دال بر تشيع او براى سلطان خواندند

  • منم بنده اهل بيت نبى ستاينده خاك پاى وصى

  • ستاينده خاك پاى وصى ستاينده خاك پاى وصى

سلطان امر كرد به عوض هر بيت يك درهم ، شصت هزار درهم در مقابل شصت هزار بيت به او بدهند.

فردوسى ناراحت شد كه اينان بخاطر تشيع حقش را ضايع كردند، با شيرى كه از ايمان و يقين صاحب ولايت نوشيده بود اين اشعار را به شاهنامه ملحق كرد:


  • ايا شاه محمود كشور گشاى نترسم كه دارم ز روشن دلى بر اين زادم و هر بر اين بگذرم منم بنده هر دو تا رستخيز اگر شه كند پيكرم ريز ريز

  • ز من گر نترسى بترس از خداى بدل مهر آل نبى و ولى ثناگوى پيغمبر و حيدرم اگر شه كند پيكرم ريز ريز اگر شه كند پيكرم ريز ريز

گويند بعد از وفات فردوسى شيخ ابوالقاسم گوزكانى بر جنازه فردوسى بخاطر اشعار در مدح سلاطين و مجوس و پهلوانان نماز نخواند همان شب فردوسى را خواب ديد كه در بهشت مقام بلند مرتفعى دارد، گفت :

اين درجه را از كجا يافتى با آن كه تمام عمر در مدح اغيار صرف نمودى ؟!

گفت : به اين يك شعر در توحيد خدا مرا آمرزيد:

جهان را بلندى و پستى توئى ندانم چه اى هر چه هستى توئى (857)

4- تقاضاى يقين بيشتر

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

ماءمون خليفه عباسى از امام رضا عليه السلام سئوال كرد از تفسير قول حضرت ابراهيم:

( رب ارنى تحيى الموتى ) (858)

خدايا بمن نشان بده كه چگونه مردها را زنده مى كنى خدا فرمود:

اگر بنده خليلم از من سئوال كند اجابت كنم .

ابراهيم در نفس او آمد كه آن خليل او خواهد بود پس گفت :

پروردگارا به من بنما كه چگونه مردگان را زنده مى كنى ؟

فرمود: آيا ايمان ندارى ؟

گفت : ايمان دارم و ليكن براى اينكه دل من مطمئن گردد.

خدا فرمود: چهار عدد از مرغان را بگير و بكش و مخلوط كن و بر روى هر كوهى مقدارى از كشته هاى مخلوط شده را بگذار، پس آنها را بخوان تا با سرعت نزدت بيايند.

پس حضرت ابراهيم كركس و مرغ آبى و طاووس و خروسى (859) را كشت و ريز ريز كرد، همه را با هم مخلوط كرد و بر هر كوه از كوههاى نزديكش ‍ گذاشت و آن ده كوه بود.

منقار آن چهار مرغ را به انگشتان گرفت و بنام آنها را خواند و نزد خود دانه و آبى گذاشت . ناگهان بامر و قدرت خدا اجزاء هر كدام به سر خود متصل شد و پرواز كردند بعد آمدند آب و دانه خوردند.!

آرى ابراهيم پيامبر الوالعزم براى زيادتى يقين اين تقاضا را كرد و حق آنرا بشهود نشان داد. (860)