1- درمان چاقى
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمپادشاهى با عدالت به مرضى دچار شد كه بدنش گوشت زيادى آورد و بى حد چاق شد، به حدى كه قادر به حركتنبود. روزى وزراء و امراء كشور براى معالجه او به نزد پزشكان و حكيمان رفتند و آنها را آوردند ولى
آنها از معالجه عاجز ماندند تا آنكه شخص خردمند و حكيمى به آنان گفت :داروى سلطان نزد من است . همگى
خوشحال شدند، و او را بخدمت سلطان بردند. چون نظرش به سلطان افتاد و نبض او را گرفت ، گفت :سلطان تا
چهل روز ديگر مى ميرد، اگر سلطان بعد چهل روز زنده بود او را معالجه مى كنم .سلطان اين كلام را شنيد لرزه بر تن او افتاد و هر روز بخاطر اين غم و ترس از مرگ ، لاغر و ضعيف مى شد تا
آنكه مدت چهل روز تمام شد و بدنش مانند مردم معمولى و متعادل شد.آن خردمند را آوردند و عرض كرد:من در استنباط خود خطا كرده بودم و حكم درست نبود؛ آنگاه رو به وزراء
نمود و گفت :اين دستور تمهيد و مقدمه اى بود براى رفع بيمارى سلطان و هيچ نسخه اى در ميان نيست . پس
او را جايزه بسيار عطا كردند.(855)
2- محمد بن بشير حضرى
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمشب عاشورا زينب عليه السلام به امام حسين عليه السلام عرض مى كند:برادرم نكند اصحاب تو فردا ترا رهاكنند و تنها بگذارند؟ حضرت فرمود بخدا قسم آنها را امتحان كردم آنقدر به شهادت علاقمند هستند مانند
مانوس بودن طفل به شير پستان مادر.شب عاشورا وقتى حضرت سخنرانى كرد و اجازه داد هر كس مى خواهد برود، هر كدام سخنى درباره موافقت با
امام گفتند، پس امام جايگاهشان را به آنها نشان داد و بر يقين آنها افزود و روز عاشورا احساس درد
نيزه و شمشير نمى كردند!! در شب عاشورا به محمد بن بشير حضرى خبر دادند كه پسرت را در مرز رى (شاه
عبدالعظيم ) اسير گرفتند، گفت :عوض جان او و جان خود را از آفريننده جانها مى گيرم ، من دوست ندارم كه
او را اسير كنند و من پس از او زنده و باقى بمانم.چون حضرت كلام او را شنيد فرمود:خدا ترا رحمت كند، من بيعت خويش را از تو برداشتم برو فرزند خود را
از اسيرى نجات بده .محمد عرض كرد:مرا جانوران درنده زنده بدرند و طعمه خود كنند، اگر از خدمت تو دور شوم .امام فرمود:
اين جامه هاى قيمتى را بردار بده به فرزند ديگرت تا برود براى آزادى برادرش بكوشد، پس
پنج جامه برد به او عطاء كرد كه هزار دينار قيمت داشت .آرى محمد بن بشير در حمله اول كه عده اى شهيد شدند، به لقاء الهى پيوست . (856)