1- درمان چاقى - یکصد موضوع، پانصد داستان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

یکصد موضوع، پانصد داستان - نسخه متنی

علی اکبر صداقت

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

1- درمان چاقى

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

پادشاهى با عدالت به مرضى دچار شد كه بدنش گوشت زيادى آورد و بى حد چاق شد، به حدى كه قادر به حركت
نبود. روزى وزراء و امراء كشور براى معالجه او به نزد پزشكان و حكيمان رفتند و آنها را آوردند ولى
آنها از معالجه عاجز ماندند تا آنكه شخص خردمند و حكيمى به آنان گفت :

داروى سلطان نزد من است . همگى
خوشحال شدند، و او را بخدمت سلطان بردند. چون نظرش به سلطان افتاد و نبض او را گرفت ، گفت :

سلطان تا
چهل روز ديگر مى ميرد، اگر سلطان بعد چهل روز زنده بود او را معالجه مى كنم .

سلطان اين كلام را شنيد لرزه بر تن او افتاد و هر روز بخاطر اين غم و ترس از مرگ ، لاغر و ضعيف مى شد تا
آنكه مدت چهل روز تمام شد و بدنش مانند مردم معمولى و متعادل شد.

آن خردمند را آوردند و عرض كرد:

من در استنباط خود خطا كرده بودم و حكم درست نبود؛ آنگاه رو به وزراء
نمود و گفت :

اين دستور تمهيد و مقدمه اى بود براى رفع بيمارى سلطان و هيچ نسخه اى در ميان نيست . پس ‍
او را جايزه بسيار عطا كردند.(855)

2- محمد بن بشير حضرى

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

شب عاشورا زينب عليه السلام به امام حسين عليه السلام عرض مى كند:

برادرم نكند اصحاب تو فردا ترا رها
كنند و تنها بگذارند؟ حضرت فرمود بخدا قسم آنها را امتحان كردم آنقدر به شهادت علاقمند هستند مانند
مانوس بودن طفل به شير پستان مادر.

شب عاشورا وقتى حضرت سخنرانى كرد و اجازه داد هر كس مى خواهد برود، هر كدام سخنى درباره موافقت با
امام گفتند، پس امام جايگاهشان را به آنها نشان داد و بر يقين آنها افزود و روز عاشورا احساس درد
نيزه و شمشير نمى كردند!! در شب عاشورا به محمد بن بشير حضرى خبر دادند كه پسرت را در مرز رى (شاه
عبدالعظيم ) اسير گرفتند، گفت :

عوض جان او و جان خود را از آفريننده جانها مى گيرم ، من دوست ندارم كه
او را اسير كنند و من پس از او زنده و باقى بمانم.

چون حضرت كلام او را شنيد فرمود:

خدا ترا رحمت كند، من بيعت خويش ‍ را از تو برداشتم برو فرزند خود را
از اسيرى نجات بده .

محمد عرض كرد:

مرا جانوران درنده زنده بدرند و طعمه خود كنند، اگر از خدمت تو دور شوم .

امام فرمود:


اين جامه هاى قيمتى را بردار بده به فرزند ديگرت تا برود براى آزادى برادرش بكوشد، پس
پنج جامه برد به او عطاء كرد كه هزار دينار قيمت داشت .

آرى محمد بن بشير در حمله اول كه عده اى شهيد شدند، به لقاء الهى پيوست . (856)

/ 259