3 - كار عجيب حسود - یکصد موضوع، پانصد داستان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

یکصد موضوع، پانصد داستان - نسخه متنی

علی اکبر صداقت

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

3 - كار عجيب حسود

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

در زمان خلافت هادى عباسى (285) مرد نيكوكار ثروتمندى در بغداد مى زيست . در همسايگى او شخصى سكونت
داشت كه نسبت به مال او حسد مى ورزيد. آنقدر درباره او حرفها زد تا دامن او را لكه دار كند نشد. تصميم
گرفت غلامى بخرد و او را تربيت كند و بعد مقصد خود را به او بگويد.

روزى بعد از يك سال به غلام گفت :
چقدر مطيع مولاى خود هستى ؟

گفت :
اگر بگوئى به آتش خود را بيانداز،
انجام دهم ، مولاى حسود خوشحال شد.

گفت :
همسايه ام ثروتمند است و او را دشمن دارم ، مى خواهم دستورم
را انجام دهى .

گفت :
شب با هم بالاى پشت بام همسايه ثروتمند مى رويم تو مرا بكش ، تا قتلم به گردن او بيفتد و حكومت او
را به خاطر قتلم قصاص كند و از بين ببرد.

هر چه غلام اصرار در انجام ندادن اين كار كرد، تاءثيرى نداشت . نيمه شب به دستور مولاى حسود گردن
مولايش را بالاى بام همسايه محسود ثروتمند زد؛ و زود به رختخواب خود آمد.

فردا قتل حسود بر بام همسايه كشف شد. هادى عباسى دستور بازداشت ثروتمند را داد و از بازپرسى كرد؛ بعد
غلام را خواست و از او جويا شد.

غلام ديد كه مرد ثروتمند گناهى ندارد؛ جريان حسادت و كشتن را تعريف كرد. خليفه سر به زير انداخت و فكر
كرد و بعد سر برداشت و به غلام گفت :

هر چند قتل نفس كرده اى ، ولى چون جوانمردى نمودى و بى گناهى را از اتهام نجات دادى ترا آزاد مى كنم و
او را آزاد كرد، و زيان حسادت به خود حسود باز گشت .(286)

4 - حسد بانوان

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

( ابن ابى ليلى ) قاضى زمان ( منصور دوانيقى ) بود.

منصور گفت :
بسيار قضاياى شنيدنى و عجيب نزد
قضات مى آورند، مايلم يكى از آنها را برايم نقل كنى .

ابن ابى ليلى گفت :

روزى پيرزنى افتاده نزدم آمد و با تضرع تقاضا مى كرد از حقش دفاع كنم و ستمكار را
كيفر نمايم .

پرسيدم از چه كسى شكايت دارى ؟

گفت :
دختر برادرم ، دستور دادم او را احضار كردند؛ وقتى آمد، زنى
بسيار زيبا و خوش اندام بود، علت شكايت را پرسيدم و او اصل قضيه را به اين ترتيب تعريف كرد:

من دختر برادر اين پيرزن و او عمه من است . پدرم در كودكى مرد، و همين عمه مرا بزرگ كرد و در تربيت من
كوتاهى نكرد تا اينكه بزرگ شدم . با رضايت خودم مرا به ازدواج مرد زرگرى در آورد.

زندگى بسيار راحت و عالى داشتم ، تا اينكه عمه ام بر زندگى من حسد ورزيد و دختر خود مى آراست و جلوى
چشم شوهرم جلوه مى داد تا او را فريفت و دختر را خواستگارى كرد.

همين عمه ام شرط كرد در صورتى دخترش را مى دهد كه اختيار من از نظر نگهدارى و طلاق به دست او باشد،
شوهرم هم قبول كرد.

مدتى گذشت عمه ام مرا طلاق داد و از شوهرم جدا شدم . در اين ايام شوهر عمه ام در مسافرت بود، از مسافرت
بازگشت و نزد من آمد و مرا دلدارى مى داد. من هم آنقدر خود را آراستم و ناز و كرشمه كردم تا دلش را در
اختيار گرفتم ، تقاضاى ازدواج با من را كرد.

گفتم :
راضيم به اين شرط كه اختيار طلاق عمه ام در دست من باشد، قبول كرد. بعد از عقد، عمه ام را طلاق
دادم و به تنهائى بر زندگى او مسلط شدم مدتى با اين شوهر (عمه ام ) بسر بردم تا از دنيا رحلت كرد.

روزى شوهر اولم پيش من آمد و اظهار تجديد ازدواج را كرد.

گفتم :
من هم راضيم اگر اختيار طلاق دختر عمه
ام را به من واگذارى ، او قبول كرد. دو مرتبه با شوهر اولم ازدواج كردم و چون اختيار داشتم دختر عمه ام
را طلاق دادم اكنون شما قضاوت كنيد كه من هيچ گناهى ندارم غير از اينكه حسادت بى جاى همين عمه خود را
تلافى كرده ام .(287)

/ 259