3 - كينه تبديل به دوستى - یکصد موضوع، پانصد داستان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

یکصد موضوع، پانصد داستان - نسخه متنی

علی اکبر صداقت

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

3 - كينه تبديل به دوستى

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

شيبه نام پدرش عثمان بود كه در جنگ احد به همراه كفار در حال كفر كشته شد چون پيامبر پدرش و هشت نفر از
خاندان او را كشته بود كينه پيامبر به دلش شعله مى كشيد. خودش مى گويد:

هيچكس نزد من از محمد صلى الله عليه و آله دشمن تر نبود، زيرا هشت نفر از خاندان مرا كشته بود كه همه
لياقت پرچمدارى و رياست داشتند. هميشه كشتن او را در خود پرورش مى دادم ، ولى وقتيكه مكه فتح شد از
رسيدن به آرزوى خود ماءيوس شدم ، زيرا فكر مى كردم چگونه ممكن است بمنظور خود دست يابم با اينكه همه
عرب به دين او درآمدند.

ولى هنگاميكه مردم هوازن بر مخالفت و دشمنى او اجتماع كردند و با وى اعلان جنگ دادند، دوباره تا
اندازه اى اين آرزو در دلم زنده شد، ولى مشكل اين بود كه ده هزارنفر اطرافش را دارند!

وقتيكه جمعيت
مسلمانان با اولين برخورد با هوازن فرار كردند با خود گفتم الان وقت آن است كه به مقصود خود نائل شوم
وانتقام خونهاى خود را بگيرم .

از جانب راست پيامبر حمله كردم عباس عموى پيامبر را ديدم كه از او حمايت مى كند.

از جانب چپ برآمدم ابوسفيان بن حارث پسر عموى حضرت محافظ او بود، گفتم :

اين هم مرد شجاعى است كه محمد
را پاسدارى مى كند. از پشت سر آنقدر نزديك شدم كه نزديك بود شمشيرم او را فراگيرد، ناگاه شراره اى از
آتش ميان من او حايل شد كه از برق آن چشمم خيره گرديد، دستها را به صورت گرفته و به عقب سر برگشتم و
فهميدم از جانب خدا حفظ مى شود.

حضرت متوجه من گرديد و فرمود:


شيبه نزديك بيا، نزديك رفتم دست به سينه ام نهاد و فرمود:

خدايا شيطان
را از او دور گردان ، هنگاميكه به صورتم نظر كرد او را از چشم و گوشم دوست تر داشتم و همه آن كينه ها به
دوستى تبديل گرديد.

سپس با دشمنان مشغول جنگ شدم و در يارى پيامبر صلى الله عليه و آله چنان بودم كه اگر پدرم جلو مى آمد
او را مى كشتم .

پس از خاتمه جنگ به من فرمود:

آنچه خدا درباره ات اراده فرمود، بهتر از آنچه بود كه مى
خواستى .(675)

4 - منافق كينه توز

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

از نشانه هاى افراد منافق ، حقد و كينه توزى است چنانكه در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله به شكلهاى
مختلف اين كينه ها را ابراز مى كردند.

پيامبر صلى الله عليه و آله به همراه جمعى از مهاجر و انصار در مسجد نشسته بودند، ناگاه على عليه
السلام وارد مسجد شد، حاضران به احترام او برخواستند و از او به گرمى استقبال نمودند، تا اينكه آن
حضرت در جايگاه خود كه در كنار پيامبر بود نشست .

در اين ميان دو نفر از حاضران كه متهم به نفاق بودند، با هم در گوشى صحبت مى كردند.
رسول خدا وقتى كه آنها را ديد، دريافت كه چرا آهسته با هم حرف مى زنند، به طورى خشمگين شد كه آثار خشم
از چهره اش ظاهر گرديد، سپس ‍ فرمود:


سوگند به آن كسى كه جانم در دست اوست ، داخل بهشت نمى شود، مگر
كسى كه مرا دوست بدارد، آگاه باشيد دروغگوست كسى كه گمان كند مرا دوست دارد، ولى اين شخص (على بن
ابيطالب ) را دشمن دارد.

در اين هنگام دست على عليه السلام در دست پيامبر بود و اين آيه (676) نازل گرديد:

( اى كسانى كه ايمان
آورديد، به گناه و دشمنى و مخالفت رسول نگوئيد ) .(677)

5 - هند جگر خوار

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

در جنگ احد جناب حمزة سيدالشهداء عموى پيامبر نزديك به سى نفر را كشت بعد خود كشته شد.
هند زان ابوسفيان كه در كينه جوئى سر آمد همه زنان عصر خود بود به وحشى كه بنده جبير بن مطعم بود و عده
مال زيادى داد كه اگر حمزه را بكشد به او بدهد. لذا وحشى در كمين نشست ، خنجر و نيزه بر او وارد كرد و
او را كشت .

طبق وعده هند، وحشى شكم حمزه را پاره كرد و جگر او را بنزد هند آورد. او جگر را بدندان گرفت اما
نتوانست آنرابخورد؛ از اين جهت به هند جگر خوار معروف شد.

پس هند هر زيورى كه داشت به وحشى داد و خودش بالاى جسد حمزه آمد و از كينه جوئى ، گوش و دماغ و لب حمزه
را بريد و همانند گردن بند درست كرد تا به مكه ببرد و به زنان قريش نشان بدهد، و زنان ديگر هم به تقليد
از او اجساد شهداى ديگر را مثله كردند.

ابوسفيان كينه جو هم وقتى بالاى جسد حمزه آمد سر نيزه را در
گوشه دهان حمزه فرو كرد و گفت :

اى عاق بچش .(678)

/ 259