3 - فرعون - یکصد موضوع، پانصد داستان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

یکصد موضوع، پانصد داستان - نسخه متنی

علی اکبر صداقت

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

3 - فرعون

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

مردى از اهل مصر خوشه انگورى نزد فرعون آورده و خواهش كرد آن را مرواريد نمايد.
فرعون آن را گرفته و بدرون خانه آمد و در اين انديشه بود كه چگونه خوشه انگور را مى توان جواهر نمود!

در اين ميان شيطان به در خانه فرعون آمد و در را كوبيد.

فرعون صدا زد كيست ؟

شيطان گفت :

خاك بر سر
خدائى كه نمى داند در پشت در چه كسى است ، پس داخل خانه شد و خوشه را از فرعون گرفته و اسمى از اسماء
خدا را بر آن خواند و خوشه انگور جواهر گرديد.

آنگاه گفت :
اى فرعون انصاف ده من با اين فضل و كمال شايسته بندگى نبودم ولى تو با اين جهل و نادانى
ادعاى خدايى مى كنى و مى گوئى ( من خداى بزرگ مردمم ) ؟!

فرعون پرسيد:
چرا آدم را سجده نكردى تا از درگاه قرب خدا رانده شوى ؟

گفت :
زيرا مى دانستم كه از صلب او
مانند تو عنصر پليدى بوجود مى آيد(441).

4 - معاويه

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

گويند معاويه در كاخ خود خوابيده بود، ناگهان مردى او را بيدار كرد. وقتى معاويه او را ديد به پشت
پرده پنهان شد.

معاويه فرياد زد:

تو كيستى كه اين گونه گستاخى كرده و بى اجازه من وارد كاخ شده اى ؟

گفت :
من شيطان
هستم .

معاويه گفت :
چرا مرا بيدار كردى ؟

در جواب گفت :

هنگام نماز است ، تو را بيدار كردم كه سروقت به مسجد
براى نماز بروى !

معاويه گفت :

تو شيطان هستى ، و شيطان خير بندگان را نمى خواهد. آيا ادعاى دزد بر اينكه براى پاسبانى
خانه آمده ام درست است ؟!

شيطان گفت :
تو را از خواب بيدار كردم كه مبادا بخوابى و نمازت قضا شود و با دل شكسته ، آه سوزان بكشى
كه نمازم قضا شد و به مسجد نرفتم !

ارزش اين آه ، از صدها نماز بالاتر است ، خواستم چنين آه و ناله نصيب تو نشود كه مشمول رحمت خداى شوى ؛
معاويه او را تصديق كرد.(442)

5 - يحيى عليه السلام و شيطان

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

روزى شيطان ملعون در حالى كه زنجير و رشته هايى در دست داشت به نزد حضرت يحيى بن زكريا عليه السلام
ظاهر شد.

يحيى عليه السلام پرسيد:

اى ابليس اين رشته ها چيست كه در دست توست ؟

شيطان گفت :

اين رشته ها انواع
علايق ، اميال و شهوتهايى است كه من در فرزندان آدم يافته ام .

يحيى عليه السلام فرمود:

آيا براى من نيز از اين رشته ها چيزى هست ؟

گفت :
آرى ، هنگامى كه از خوردن غذا
سير مى شوى ، سنگين مى شوى ، به همين سبب نسبت به نماز، ذكر و مناجات خداى خود بى رغبت مى شوى .

يحيى عليه السلام با شنيدن اين سخن فرمود:

بخدا سوگند كه از اين زمان به بعد هرگز شكم خود را از غذا پر
نخواهم كرد.

ابليس هم گفت :

بخدا قسم من نيز از اين به بعد هرگز كسى را نصيحت نخواهم كرد(443).

/ 259