3 - فرعون
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيممردى از اهل مصر خوشه انگورى نزد فرعون آورده و خواهش كرد آن را مرواريد نمايد.فرعون آن را گرفته و بدرون خانه آمد و در اين انديشه بود كه چگونه خوشه انگور را مى توان جواهر نمود!در اين ميان شيطان به در خانه فرعون آمد و در را كوبيد. فرعون صدا زد كيست ؟ شيطان گفت :خاك بر سر
خدائى كه نمى داند در پشت در چه كسى است ، پس داخل خانه شد و خوشه را از فرعون گرفته و اسمى از اسماء
خدا را بر آن خواند و خوشه انگور جواهر گرديد.آنگاه گفت :
اى فرعون انصاف ده من با اين فضل و كمال شايسته بندگى نبودم ولى تو با اين جهل و نادانى
ادعاى خدايى مى كنى و مى گوئى ( من خداى بزرگ مردمم ) ؟!فرعون پرسيد:
چرا آدم را سجده نكردى تا از درگاه قرب خدا رانده شوى ؟ گفت :
زيرا مى دانستم كه از صلب او
مانند تو عنصر پليدى بوجود مى آيد(441).
4 - معاويه
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمگويند معاويه در كاخ خود خوابيده بود، ناگهان مردى او را بيدار كرد. وقتى معاويه او را ديد به پشتپرده پنهان شد.معاويه فرياد زد:تو كيستى كه اين گونه گستاخى كرده و بى اجازه من وارد كاخ شده اى ؟ گفت :
من شيطان
هستم .معاويه گفت :
چرا مرا بيدار كردى ؟ در جواب گفت :هنگام نماز است ، تو را بيدار كردم كه سروقت به مسجد
براى نماز بروى !معاويه گفت :تو شيطان هستى ، و شيطان خير بندگان را نمى خواهد. آيا ادعاى دزد بر اينكه براى پاسبانى
خانه آمده ام درست است ؟!شيطان گفت :
تو را از خواب بيدار كردم كه مبادا بخوابى و نمازت قضا شود و با دل شكسته ، آه سوزان بكشى
كه نمازم قضا شد و به مسجد نرفتم !ارزش اين آه ، از صدها نماز بالاتر است ، خواستم چنين آه و ناله نصيب تو نشود كه مشمول رحمت خداى شوى ؛
معاويه او را تصديق كرد.(442)
5 - يحيى عليه السلام و شيطان
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمروزى شيطان ملعون در حالى كه زنجير و رشته هايى در دست داشت به نزد حضرت يحيى بن زكريا عليه السلامظاهر شد.يحيى عليه السلام پرسيد:اى ابليس اين رشته ها چيست كه در دست توست ؟ شيطان گفت :اين رشته ها انواع
علايق ، اميال و شهوتهايى است كه من در فرزندان آدم يافته ام .يحيى عليه السلام فرمود:آيا براى من نيز از اين رشته ها چيزى هست ؟ گفت :
آرى ، هنگامى كه از خوردن غذا
سير مى شوى ، سنگين مى شوى ، به همين سبب نسبت به نماز، ذكر و مناجات خداى خود بى رغبت مى شوى .يحيى عليه السلام با شنيدن اين سخن فرمود:بخدا سوگند كه از اين زمان به بعد هرگز شكم خود را از غذا پر
نخواهم كرد.ابليس هم گفت :بخدا قسم من نيز از اين به بعد هرگز كسى را نصيحت نخواهم كرد(443).