2 - سيره پيامبر صلى الله عليه و آله - یکصد موضوع، پانصد داستان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

یکصد موضوع، پانصد داستان - نسخه متنی

علی اکبر صداقت

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

2 - سيره پيامبر صلى الله عليه و آله

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

مردى بر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله وارد شد كه آبله برآورده ، و آبله اش ‍ چرك برداشته بود.

حضرت مشغول خوردن بودند؛ آن شخص پهلوى هر كس نشست او را كوچك و خوار شمردند و از كنارش برمى خاستند
پيامبر صلى الله عليه و آله او را كنار خود نشانيد و به او لطف زياد كردند.

روزى پيامبر صلى الله عليه و آله با جمعى از اصحاب به غذا خوردن مشغول بودند، مردى وارد شد كه بيمارى
مزمنى (احتمالا جذامى بوده است ) داشت و مردم از او متنفر بودند.

حضرت او را پهلوى خود نشانيد و به او
فرمود:

غذا بخور. يكى از قريش كه از او نفرت و اشمئزاز نمود؛ خودش پيش از مرگ به همين بيمارى مزمن
مبتلا گشت .(224)

3 - نتيجه خوار شمردن

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

شخصى در بنى اسرائيل فاسد بود به طورى كه او را بنى اسرائيل از خود راندند. روزى آن شخص به راهى مى رفت
به عابدى برخورد كرد كه كبوترى بر بالاى سر او پرواز مى كند و سايه بر او انداخته است .

پيش خود گفت :
من رانده شده هستم و او عابد است اگر من نزد او بنشينم اميد مى رود كه خدا به بركت او به
من هم رحم كند.

اين بگفت و نزد آن عابد رفت و همانجا نشست . عابد وقتى او را ديد با خود گفت :

من عابد اين ملت هستم و
اين شخص فاسد است او بسيار مطرود و حقير و خوار است چگونه كنار من بنشيند، از او رو گردانيد و گفت :

از
نزد من برخيز!

خداوند به پيامبران آن زمان وحى فرستاد كه نزد آن دو نفر برو و بگو اعمال خود را از سر گيرند. زيرا من
تمام گناهان آن فاسد را بخشيدم و اعمال آن عابد را (به خاطر خودبينى و تحقير آن شخص ) محو كردم .(225)

4 - پسر كوتاه قد و بدقيافه

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

( سعدى ) گويد:

پادشاهى چند پسر داشت ، يكى از آنها كوتاه قد و لاغر اندام و بدقيافه بود، و ديگران
همه قد بلند و زيبا روى بودند.

شاه به او به نظر نفرت و خواركننده مى نگريست ، و با چنان نگاهش او را تحقير مى كرد. آن پسر از روى هوش
و بصيرت فهميد كه چرا پدرش با نظر تحقيرآميز به او مى نگرد، رو به پدر كرد و گفت :

اى پدر! كوتاه خردمند
بهتر از نادان بلند قد است ، چنان نيست كه هركس قامت بلندتر داشته باشد ارزش او بيشتر است ، چنانكه
گوسفند پاكيزه است ، ولى فيل همانند مردار بو گرفته مى باشد.

شاه از سخن پسرش خنديد و بزرگان دولت سخن او را پسنديدند، ولى برادران او، رنجيده خاطر شدند.
اتفاقا در آن ايام سپاهى از دشمن براى جنگ با سپاه شاه فرا رسيد. نخستين كسى كه از سپاه شاه ،
قهرمانانه به قلب لشگر دشمن زد، همين پسر كوتاه قد و بدقيافه بود.

با شجاعتى عالى ، چند نفر از سران دشمن را بر خاك هلاكت افكند، و سپس نزد پدر آمد و پس از احترام گفت :

اسب لاغر روز ميدان به كار آيد.

باز به درگيرى رفت با اينكه گروهى پا به فرار گذاشتند، با نعره گفت :

اى مردان بكوشيد والا جامه زنان
بپوشيد.

همين نعره ، سواران را قوت داد و بالاخره بر دشمن غلبه كردند و پيروز شدند. شاه سر و چشمان پسر را
بوسيد و او را وليعهد خود كرد و با احترام خاصى با او مى نگريست برادران نسبت به او حسد ورزيدند، و
زهر در غذايش ريختند تا به او بخورانند و او را بكشند. خواهر او از پشت دريچه ، زهر ريختن آنها را ديد،
دريچه را محكم بر هم زد؛ برادر با هوشيارى فهميد و بى درنگ دست از غذا كشيد و گفت :

محال است كه
هنرمندان بميرند و بى هنران زنده بمانند و جاى آنها را بگيرند.

پدر از ماجرا باخبر شد و پسران را تنبيه كرد و هر كدام را به گوشه اى از كشورش فرستاد.(226)

/ 259