3- اهتمام در حوائج - یکصد موضوع، پانصد داستان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

یکصد موضوع، پانصد داستان - نسخه متنی

علی اکبر صداقت

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

3- اهتمام در حوائج

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

واقدى مى گويد:

در يكى از زمانها تنگدستى بمن رو آورد، ناگزير شدم از يكى از دوستانم كه علوى بود در
خواست قرض كنم مخصوصا كه ماه رمضان نزديك شده بود. نامه اى براى آن دوستم نوشتم ؛ و او كيسه اى كه هزار
در هم در آن بود برايم فرستاد.

اندكى نگذشت كه نامه اى از دوست ديگرى بمن رسيد كه تقاضاى قرض ‍ نمود. من آن كيسه هزار درهمى كه قرض
گرفته بودم برايش فرستادم تا كمك كارش شود و خداوند گشايشى فرمايد.

روز ديگر آن دوست علوى و اين دوست كه كيسه پول را به او دادم ، نزدم آمدند و آن علوى پرسيد:

پولها را چه
كردى ؟ گفتم در راه خيرى صرف كردم . او بخنديد و كيسه پول را نزدم گذاشت ؛ بعد گفت نزديك ماه رمضان جز
اين پول نداشتم كه برايت فرستادم و از اين دوست درخواست پول كردم ديدم همان پول را كه برايت فرستادم
به من داد كه به مهر خودم به كيسه پول زده بودم .

حال آمديم با هم پولها را قسمت كنيم تا خداوند گشايشى فرمايد. پول را سه قسمت كرديم و از يكديگر جدا
شديم .

چند روز از ماه رمضان گذشت پولها تمام شد روزى يحيى بن خالد مرا طلب كرد، چون نزدش رفتم گفت :

در
خواب ديدم كه تو تنگدست شدى ، حقيقت حال خود را بيان كن ؛ من هم قضاياى گذشته خود را نقل كردم ، او
متعجب از اين قضايا شد و دستور داد سى هزار درهم به من بدهند و دوست علوى و آن ديگر را هر كدام ده هزار
درهم بدهند و همگان بخاطر قضاء حوائج برادران گشايشى در كارمان شد(667)

4- خاموش كردن چراغ

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

حارث گويد:

شبى در خدمت امير مؤ منان عليه السلام به صحبت و گفتگو مى پرداختيم ، پس در ميان سخن عرض
كردم براى من حاجتى پيش آمده است .

امام فرمود:


اى حارث ! آيا مرا براى بيان نمودن حاجت شايسته مى دانى ؟

عرض كردم :
البته يا على عليه
السلام !

خدا شما را جزاى خير عنايت كند
ناگهان امام از جاى برخواست ، چراغ را خاموش كرد و با ملاطفت و مهربانى هر چه بيشتر مخصوص به خود،
پهلو به پهلوى من نشست و فرمود:

ميدانى چرا چراغ را خاموش نمودم ؟

براى اينكه بدون ملاحظه و
رودربايستى ، هر چه در دل دارى بگوئى ، من ذلت احتياج را در چهره ات نبينم اكنون هر حرفى دارى بزن ، كه
شنيدم پيامبر صلى الله عليه و آله مى فرمود:

در صورتيكه حوائج مردم بر دل ديگرى سپرده شود يك امانت الهى است كه بايد آن را از ديگران پنهان داشت ،
و كسيكه آن را فاش نكند ثواب عبادت به او مى دهند، و هر گاه افشا گرديد، بر هر كس كه مى شنود شايسته
است كه به كمك حاجتمند برخيزد و براى او كار سازى نمايد!(668)

5- كاهو

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

يكى از علماى نجف گويد:

روزى به دكان سبزى فروشى رفته بودم ، ديدم مرحوم آيت الله الحق سيد على آقا
قاضى (م 1366) خم شده و مشغول كاهو سوا كردن است (669)، ولى به عكس معمول ، كاهوهاى پلاسيده و آنهائى كه
داراى برگهاى خشن و بزرگ هستند برمى دارد.

من كاملا متوجه بودم ، تا مرحوم قاضى كاهوها را به صاحب دكان داد و ترازو كرد و بعد آنها را در زير عبا
گرفت و روانه شد.

من به دنبال ايشان رفتم و عرض كردم :

آقا شما چرا اين كاهوهاى غير مرغوب را سوا
كرديد؟!

فرمودند:
آقا جان ! اين مرد فروشنده است و شخص بى بضاعت و فقير، من گاهگاهى به او كمك مى كنم ، و نمى
خواهم به او چيزى بلاعوض داده باشم تا اولا آن عزت و شرف و آبرو از بين برود، و ثانيا خداى ناخواسته
عادت كند به مجانى گرفتن ، و در كسب هم ضعيف شود.

براى ما فرقى ندارد كاهوى لطيف و نازك بخوريم يا از اين كاهوها؛ من مى دانستم كه اينها بالاخره
خريدارى ندارد، ظهر تابستان كه دكان خود را مى بندد به بيرون مى ريزد لذا براى جلوگيرى از خسارت و
ضرر كردن او اينها را خريدم (670).

/ 259