3- حد تنگدستان
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم ابو بصير گفت :به امام صادق عليه السلام عرض كردم :يكى از شيعيان شما كه مردى پرهيزكار است بنام عمرپيش عيسى بن اعين آمد و تقاضاى كمك كرد با اينكه تنگدست بود.عيسى گفت :نزدم زكوة هست ولى به تو نمى دهم ، زيرا ديدم گوشت و خرما خريدى و اين مقدار اسراف است .عمر گفت :در معامله اى يك درهم بهره من گرديد، يك سوم آن را گوشت و قسمت ديگر را خرما و بقيه اش را به
مصرف احتياجات منزل رساندم .امام مدتى پس از شنيدن اين جريان افسرده شد و دست خود را بر پيشانى گذاشت و پس از آن فرمود:خداوند
براى تنگدستان سهميه اى در مال ثروتمندان قرار داده به مقدارى كه بتواند با آن به خوبى زندگى كنند، و
اگر آن سهميه كفايت نمى كرد بيشتر قرار مى داد؛ از اين جهت بايد به آنها بدهند به مقدارى كه تاءمين
خوراك و پوشاك و ازدواج و تصدق و حج ايشان بنمايد، و نبايد سختگيرى كنند مخصوصا به مثل عمر كه از
نيكوكارانست .(660)
4- بى چيزان با آبرو
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيماميرالمؤ منين براى يك نفر پنج وسق (900 كيلو) خرما از خرماى زمين خودش كه در ينبع (اطراف مدينه ) مالكبود فرستاد؛ آن شخص هم از مردمانى بود كه به عطاى حضرت چشم داشت و هيچ در مقام سؤ ال و تقاضا از آن
جناب و غير را راضى نمى كرد!يك نفر حضور حضرت عرض كرد:به خدا قسم آن شخص از شما تقاضايى نكرده بود كه چنين عطائى فرموديد، اگر يك
واسق (يك كيلو) به او مى داديد كافى بود!حضرت فرمود:
خداوند مثل شما را در بين مسلمين زياد نكند، من مى بخشم و تو بخل مى كنى ؟ اگر من آن چه
اميد دارد ندهم مگر بعد از تقاضا، پس جز به قيمت آنچه را كه از او خريده ام ، نداده ام . زيرا آن صورتى
كه براى پروردگارش به خاك مى مالد و عبادت مى كند را، واداشتم كه براى من بذل نمايد؛ هر كه چنين كند
با برادر مسلم خود، و حال آنكه مى داند محل قابل است براى صله و نيكى ، پس راست نگفته است با خدا كه در
دعا در خواست بهشت براى او مى كند.با آنكه بخل مى كند براى او متاع فانى دنيا را، زيرا كه بنده در دعا مى گويد:( اللهم اغفر للمؤ منين و
المؤ منات خدا يا بيامرز مردان مؤ من و زنان مؤ منه را ) چون مغفرت را خواسته براى برادرش ، پس بهشت
را خواسته است ، لذا سزاوار نيست به گفتار بدون عمل بگويد.(661)
5- جوان گدا
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمروزى مرد جوانى نشسته بود و با همسرش غذا مى خوردند و پيش روى آنان مرغ بريان قرار داشت ، در اينهنگام گدائى به در خانه آمد و سؤ ال كرد. جوان از خانه بيرون آمد و با خشونت تمام ، سائل را از در خانه
براند و محروم ساخت ؛ مرد محتاج نيز راه خود را گرفت و رفت .پس از مدتى چنان اتفاق افتاد كه همان جوان ، فقير و تنگدست شد و تمام ثروت او نابود گرديد و همسرش را
نيز طلاق داد. زن هم بعد از آن با مرد ديگرى ازدواج نمود.
از قضاء روزى آن زن با شوهر دوم خود نشسته بود و غذا مى خوردند درون سفره پيش روى آنان مرغى بريان
نهاده بود، ناگهان گدائى در خانه را صدا در آورد و تقاضاى كمك نمود.مرد به همسرش گفت :برخيز و اين مرغ بريان را به اين سائل بده ! زن از جا برخاست و مرغ بريان را بر گرفت
و به سوى در خانه رفت كه ناگهان بديد سائل همان شوهر نخستين اوست . مرغ را به او داد و با چشم گريان
برگشت .شوهر از سبب گريه زن پرسيد:زن گفت :
اين گدا، شوهر اول من بوده است و سپس داستان خود را با سائل پيشين
كه شوهرش او را آزرده و از در خانه رانده بود، به تمامى بيان كرد.وقتى زن حكايت خويش را به پايان آورد، شوهر دومش گفت :اى زن بخدا سوگند، آن گدا خود من بودم .(662)