1 - فروتنى با سلمان فارسى
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمحضرت ( سلمان ) مدتى در يكى از شهرهاى شام امير (فرماندار) بود. سيره او در ايام فرماندارى با قبل ازآن هيچ تفاوت نكرده بود، بلكه هميشه گليم مى پوشيد و پياده راه مى رفت و اسباب خانه خود را تكفل مى
كرد.يك روز در ميان بازار مى رفت ، مردى را ديد كه يونجه خريده بود و منتظر كسى بود كه آن را به خانه اش
ببرد. سلمان رسيد و آن مرد او را نشناخت و بى مزد قبول كرد بارش را به خانه اش برساند.مرد يونجه را بر پشت سلمان نهاد، و سلمان آن را مى برد. در راه مردى آمد و گفت :اى امير اين را به كجا
مى برى ؟ آن مرد فهميد كه او سلمان است در پاى او افتاد و دست او را بوسه مى داد و مى گفت :مرا ببخش كه
شما را نشناختم .سلمان فرمود:
اين بار را به خانه ات بايد برسانم و رسانيد، بعد فرمود:اكنون من به عهد خود وفا كردم ،
تو هم عهد كن تا هيچكس را به بيگارى (عمل بدون مزد) نگيرى و چيزى را كه خودت مى توانى ببرى به مردانگى
تو آسيبى نمى رساند.(240)
2 - بلال حبشى
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم( بلال حبشى ) از مسلمانان بود كه از نظر معنوى ترقى كرده بود، تا جائى كه اذان گوى پيامبر صلى اللهعليه و آله شد و حضرتش مى فرمود:
اى بلال به روح ما (به وسيله اذان ) نشاط ببخش .پيامبر صلى الله عليه و آله او را امين بر بيت المال نمود، و همچون برادر تنى با او رفتار مى كرد و به
او مى فرمود:
وقتى وارد بهشت مى شوم ، صداى كفش ترا جلوتر از خود مى شنوم ، آن وقت كه در سرزمين
سرسبز بهشت راه مى روى ... .بر اين اساس مسلمانان نزد بلال مى آمدند، و امتيازات و افتخاراتى را كه كسب كرده بود به او تبريك مى
گفتند.بلال هرگز با تعريفات آنان مغرور نمى شد و ستايش مردم او را عوض نمى كرد، با كمال تواضع در پاسخ
آنها مى گفت :( من از اهالى حبشه هستم ، ديروز عبد و غلام بودم . ) (241)
3 - تواضع رسول خدا صلى الله عليه و آله
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم( ابوذر ) گويد:( سلمان فارسى ) و ( بلال حبشى ) را ديدم كه با هم به حضور رسول خدا صلى الله عليهو آله رسيدند. در اين ميان ، سلمان براى احترام به پيامبر صلى الله عليه و آله ، به پاهاى رسول خدا
افتاد و بر آنها بوسه زد.پيامبر صلى الله عليه و آله ضمن جلوگيرى از اين كار، خطاب به سلمان فرمود:( از آن كارهائى كه عجم
(غير عربها) در مورد شاهان خود انجام مى دهند انجام نده . من بنده اى از بندگان خدا هستم ، از آنچه مى
خورند من نيز مى خورم ، و آنجا كه مردم مى نشينند من نيز مى نشينم . ) (242)
4 - محمد بن مسلم
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم( محمد بن مسلم ) مردى ثروتمند از اشراف كوفه ، و از اصحاب امام باقر عليه السلام و صادق عليهالسلام بود. روزى امام باقر عليه السلام به او فرمود:
اى محمد بايد تواضع و فروتنى كنى .وقتى محمد بن مسلم از مدينه به كوفه برگشت ، ظرف خرما و ترازويى برداشت و درب مسجد جامع كوفه نشست و
صدا مى زد:هركس خرما مى خواهد بيايد از من بخرد (تا هيچ تكبرى به او سرايت نكند).بستگانش آمدند و گفتند:
ما را با اين كار رسوا كردى . فرمود:
امامم مرا امر به چيزى كرد كه مخالفتش
نخواهم كرد؛ از اين محل حركت نمى كنم تا تمام خرمايى را كه در اين ظرف است بفروشم .بستگانش گفتند:
حال كه چنين است پس كار آسيابانى را پيشه خود كن . وى قبول كرد و شتر و سنگ آسيابى خريد
و مشغول آرد كردن گندم شد، و با اين عمل خواست از بزرگ بينى نجات يابد.(243)